-در انگیزه های یک فیلسوف معاصر خواندم «... من نه دل نگران سنّتم، نه دل نگران تجدّد، نه دل نگران تمدّن، نه دل نگران فرهنگ و نه دل نگران هيچ امر انتزاعي از اين قبيل. من دل نگران انسان هاي گوشت و خون داريهستم که مي آيند، رنج مي برند و مي روند. سعي کنيم که اولاَ : انسان ها هرچه بيشتر با حقيقت مواجهه يابند، به حقايق هرچه بيشتري دست يابند؛ ثانياَ هرچه کمتر درد بکشند و رنج ببرند و ثالثاَ هرچه بيشتر به نيکي و نيکوکاري بگرايند و براي تحقّق اين سه هدف از هرچه سودمند مي تواند بود بهره مند گردند، از دين گرفته تا علم، فلسفه، هنر، ادبيات و همه دستاوردهاي بشري ديگر. » مصطفي ملكيان.
به دنبال خواندن این نکته احساس سبکی بار بیشتری میکنم . یادآوری بسیار خوبی بود. حالا منظور نویسنده چی بوده ولی باعث شده من بیشتر به قضیه رنج کشیدن تقصیر کیه فک کنم. در شرایطی که احساس رنج کشیدن میکنم چشمانم را بازتر که میکنم میبینم خودم اگر نخواهم به خودم رنج بدهم معمولا کسی نیست که رنج کشیدن مرا بخواهد. با اینکه خدا هیچکدام ما را برای رنج کشیدن خلق نکرده ولی بخش زیادی از زندگی خود را آزرده ی رنجهایی هستیم که خودمان به خودمان کرده ایم یا داریم احتمالا پلن رنج آوری را تهیه میکنیم. یا گاهی هم نمیتوانیم از زیر بار تصورات رنج آور خود فرار کنیم. ایمان به اینکه خدای من عادل است در کنار اینکه هدفش از آفرینش من رنج کشیدن من نبوده، گاهی وادارم میکند که به اوضاع مسلط شوم و مطمئن شوم وضعیتی که در آن قرار دارم حالت فوق العاده ای نیست که هندل کردنش کلی انرژی میخواهد چیزی است در حد توان منِ انسان. قرار نیست شق القمر کنم. گاهی کافیست ورق بزنم و فردا را ببینم. گاهی کافیست آب خنک بخورم و خودم شوم. گاهی کافیست دوقدم آنطرفتر و آدمیان دیگر را هم ببینم.