۱۳۸۳ دی ۷, دوشنبه

سلام
دیروز خانم سیرجانی شد خانوم دکتر و از رساله ی دکتراش دفاع کرد. چند روز پیش هم دکتر جابری پور دفاع کرده بود. و بدين ترتیب بعد از 8 سال تلاش مستمر دانشکده ی کامپیوتر موفق شد اولین فارغ التحصیلان دکترای خودش رو تقدیم بشریت کنه!


در ادامه ی لاستیک زودپز یادم رفت بگم که در آخرین انفجارش محتوی لبو بود که در و دیوار آشپزخانه را کاملا مورد عنایت قرار داده و همه جا رو به رنگ لبویی مزین نمود.

۱۳۸۳ دی ۵, شنبه

سلام
خیلی وقته ننوشتم . بالاخره تلفن ما درست شد، مهمون نداريم، قرارم نيست جايي بريم، تا 3 هفته ديگه امتحان ندارم و تا چند روز ديگه هم سمينار ندارم و مي تونم به وبلاگ نوشتن بپردازم ....
-- پنج شنبه ی پیش تو تاکسی صفورا رو دیدم. یک سال بود تلفنی نمی تونستیم هماهنگ شیم و همدیگر رو ببینیم که بالاخره خدا خجالتمون داد و ما هم خوشبختانه وقت داشتیم یه دو ساعتیم با هم بودیم و ناهار خوردیم و از حال هم باخبر شدیم. خیلی ناراحت شدم که این مدت همدیگر رو ندیدیم از وقتی که رویا رفت. و اون روز خدا اون جوری بهم هدیه داد.
-- جمعه ی پیش جشن تولد "موسسه مادران امروز" بود در سینما کانون. 6 ساله شده.



--این لاستیک زودپزمون یه خورده داغون شده و من از اونجایی که همدانیم دورش نمی اندازم چون نمی دونم از کجا باید نوش رو بخرم. خلاصه ما رو هی به شدت میترسونه و هواش یهو میزنه بیرون. منم دیروز بعد از واقعه 4ام یا 5امش بالاخره لاستیکش دو انداختم دور. (اینو نوشتم چون هر دفعه به طرز وحشتناکی میترسیم.)