۱۳۸۳ اسفند ۲۹, شنبه

سلام
در ساعات آخر سال 83 می خوام این فرصت رو به خودم بدم و وبلاگ بنویسم. از محضر تمامی دوستان نیز به خاطر بی توجهی به کامنتها عذرخواهی می نمایم.
این عید نوروز هم تا حدی بلای جان شده چون کارهای عجیب غریبی که در طول یکسال مستحب بوده، یه هو واجب می شن و پشت سر هم باید همه کارها رو انجام بدی و انگار اگه همش نشه تا آخر سال بدبخت و بیچاره میشی البته از یه نظر برای افرادی مثل بنده فرصتی و در واقع فورسی است که این کارها در یک عملیات ضربتی سمبل شود ولی طبق معمول استرس آن بیش از و پیش از عملیات عذاب آوره. خلاصه الان در خلا و دور از همه چی در ارومیه نشستم و در آرزوی اینترنتی پرسرعت اندیشه پست وبلاگ خویش در سر می پرورم. یه کاری که تا آخر سال هم نتونستیم انجام بدیم پست کردن کارت تبریکهای خارج رفتگان بود که به دلیل عدم دسترسی به اورکات بعضی آدرسها رو نتونستم پیدا کنم و تنبلی مزمن هم مزید بر علت از پیشرفت کار جلوگیری کرد. خلاصه اینجا
اونقدر در صدد ترکی یادگرفتن "اجق وجق" حرف میزنم که الان هم دارم قاطی پاطی مینویسم. ما همدانیها و شاید جاهای دیگه ای هم باشن رسم داریم وعده ی غذای قبل از سال تحویل رو سبزی پلو ماهی می خوریم ولی اینجا این رسم رو ندارن و من نگران ناقص تحویل شدن سال برای خودم هستم.
فعلا تا سال دیگه ایشالا که سال خوبی رو همگی شروع کنید.

۱۳۸۳ اسفند ۱۶, یکشنبه

آدم یه تصمیم رو خودش میگیره مثل ادامه تحصیل، ولی بقیه تصمیمات ناشی از همون تصمیم رو بقیه براش میگیرن و این تا حد زیادی اسفناکه و ترجیح میدی هیچ وقت تصمیم دندان شکن نگیری و بگذاری همراه نسیمهایی از زندگی که برات دل انگیزن بشی!

۱۳۸۳ اسفند ۱۵, شنبه

سلام
موقعی که حرف وبلاگی یه ذهنم میاد و می گم که اینو بنویسم، چون وسط یک پراسس دیگه هستم بش سی پی یو نمیدم و فکر میکنم کسی منتظر وبلاگم ننشسته که الان بخوام بنویسمش و به همین نوع دلایل هیچ وقت وبلاگ نوشتن اولویت پیدا نمی کنه و به صورت یک پراسس بیچاره ی همیشه منتظر یک گوشه ذهنم میمونه.
- تازگی ها افراد مسلحی پیدا شدن که خارجی ها رو تهدید میکنن و می چاپن، نمونه اش:استادای دانشکده "ام بی ای" یه سری دوره ی مدیریتی برای مدیران "های تک" گذاشته و استادای کار درست خارجی میارن، یکی از این استادای فکرکنم آلمانی که رفته بوده کرج داشته از بازدید یک شرکتی برمیگشته ، تو راه جلوی راننده اش رو میگیرن و به اسم مواد مخدر میگردن و کل وسایل و یوروهاش رو میچاپن. همین استاد بیچار روز قبلش کلی از این تهران مدرن تعریف و تمجید کرده بوده غافل از اینکه اینجا ایرانه و کارامدترین اصل، اصل عدم قطعیته.
(نمی تونم انگلیسی وسط متن فارسی بذارم :( )