۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

موعظتین فی زندگانی

ارفع: میدونی چطوری باید از فرودگاه در بیایم و بریم سمت جاده ساوه؟
من (با اعتماد به نفس): پشت سرم بیاین، من وارد اتوبان میشم، بعدش من میرم تو ستاری، ولی شما مستقیم برین تا خروجی حرم مطهر.
(اووه این همه از تهران میرن همدان ولی هنوز راه رو بلد نیستن و بادی به قپ قپ که به به از این همه راه بلدی خودم ....)
رفتم و رفتم وارد ستاری شدم و با یک بوق افتخار مشایعتشون کردم. هنوز باد غپ غپ خالی نشده بود که یک هو فهمیدم جاده مخصوص رو با اتوبان کرج اشتباه گرفتم و بیچاره ها رو به مسیر اشتباه فرستادم!! حالا هی بگرد و هی بگرد که موبایل جا مونده تو خونه رو پیدا کنی کنار اتوبان.
موعظه اول:
فرزندم! بدان و آگاه باش که گاهی تنها چند لحظه کافیست که بگذرد و تو بدان درک رسی که همان فعلی که مرتکب گشتی و در اندرون بدان افتخار همی کنی و سخت بدان مغروری، دقیقا گند بزرگی است.

البته، وقتی رسیدم خونه سریع زنگ زدم که ابراز ندامت کنم ولی آنها به خاطر آدرس اشتباهم خیلی ازم تشکر کردن!!! ظاهرا تابلویی چیزی بوده که گم نشده بودند و آدرس من درست از آب در اومده بود.

موعظه دوم:
فرزندم! بدان که البته خداوندگار گاهی با آدمی شوخی کند! اشتباهت را چنان همی پوشاند که مخاطبت هیچ خبردار نگردد و تنها اشتباهت را به رخ خودت کشانندی و نه هیچ کس دیگر! از دست و زبان که برآید کز عهده ی شکرش بدر آید!