۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

دوشنبه 15 شهریور

ماه رمضان امسال خیلی سخت بود و هنوز هست مخصوصا همین روزهای آخر با گرمای ویژه هوا و سربازی و ....
این لباس «اسپایدر من» پوشیدن رضا و دوستانش دیگر کلافه ام کرده ، هر کاری میکنم ول کن پوشیدن این لباس ضایع و مسخره نیستند. از بس هم پوشیده پاره پوره شده، و هر روز به این شرط میپوشه که روز آخرشه و تا وقتی لباس نویی به جاش نخریدیم نپوشه. اتفاقا دیروز هم که رفتیم بخریم پیدا نکردیم و برگشتیم یعنی اون یارو که همیشه داشت تموم کرده بود. واقعا بدم میاد که مجبورم بازم این لباس مسخره رو بخرم.
امروز که با مدیر مهد رضا صحبت میکردم میگفت مربی رضا امروز مرخصی بوده و بچه های کلاس رضا رو بردن یه کلاس دیگه ولی رضا نرفته و گفته من همین کلاسو دوست دارم و مونده تو کلاس تنهایی. آخرش هم اون یکی کلاس رو منتقل کردن به کلاس رضا اونم فقط به خاطر رضا. مدیرش میگفت رضا یک یچه ی خیلی عاطفی هست. پرسیدم حالا اینی که گفتی خوبه یا بده؟ ;) گفت اگه حرفش رو بزنه و منطقی باشه بد نیست و .... وکلا از اینکه داشتم با مدیر مهد صحبت میکردم و اون داشت موشکافانه رفتار رضا رو تحلیل میکرد خیلی کیف کردم. هم اینکه بهم حس احترام داد و هم اینکه دارند واقعا حرفه ای کار میکنند، خیلی برایم خوشایند بود. احساس کردم یه جایی رو دارم میبینم که رفتارشون شباهت به اون چیرایی که تو کتابهای تربیتی میخونیم داره.

۲ نظر:

avisa گفت...

سارا جان لطفا اسم اين مهد آقا رضا رو با آدرسش برا من بنويس ، من و رويا دنبال مهديم برا بچه هامون :)

بابا آمين گفت...

سلام به مامان رضا كوچوبو
از اين كه به وبلاگ بابا مامانا اومديد ممنونم.
بايد به عرض برسانم از اونجايي كه ارتباط ما با مهد مژده از اول مهر كمتر و دسترسي به اخبار مهد جهت درج در وبلاگ كمتر خواهد بودشايد كمتر بتوانيم اخبار مهد رو منتقل نماييم. ولي سعي خواهيم كرد دورادور اطلاع رساني كنيم. و شما به عنوان يكي از ماماناي مهد مژده ميتونيد در اين خصوص ما رو همراهي نماييد.
سلامت باشيد.
بابا آمين 30 / 6 / 89