بالاخره بعد از مدتها استخاره مهدکودک رضا را عوض کردم و امروز دوتایی مهد جدید را تجربه نمودیم. ظاهرا بنده یک هفته باید در خدمت آقا در مهد و همراه ایشان باشم تا رفاقت با محل و ساکنان آن حاصل کند. امروز تا وقت ناهار مهد بودیم بعد با رضا رفتیم شرکت تا کلی دیرتر از همیشه. تو مهد خیلی جالب بود برام کنار رضا بودن. اولش حوصله ام سر رفته بود ولی بعدش که داشتم برای مهدی تعریف میکردم احساس کردم بازم دلم میخواد برم ببینم چی کار میکنه رضا تو فضاهای دیگه مثل مهد. به نظرم یه فرصت اومد که بیشتر با رضا باشم و بیشتر بشناسمش به نظر به رضا خوش گذشت. میگفت تو بیا تو این مهد جدید کار کن. واقعا رضا دوست داره یادگیری رو و چیزهای تازه رو تجربه کردن. وقتی قرار بود تمرینی انجام بدن رضا خیلی جدی میگرفت و خوب انجام میداد. رضا حتا دوست داشت قانونهای جدیدی رو بدونه که اونم رعایت کنه. من باید از این شناختها استفاده کنم تو خونه و تعامل با رضا.
هنوز نمیدونم این هفته که باید پیش رضا بمونم میخوام چی کار کنم.
راستی یادم رفت بنویسم که اون ساختمون بغلی مهدکودک که ماشین ما رو پنچر کردن گلدکوئستی بودن و 1-2 هفته است که کل ساختمون 4 طبقشون پلمب شده. (دو نقطه دی)
۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر