۱۳۸۳ دی ۷, دوشنبه

سلام
دیروز خانم سیرجانی شد خانوم دکتر و از رساله ی دکتراش دفاع کرد. چند روز پیش هم دکتر جابری پور دفاع کرده بود. و بدين ترتیب بعد از 8 سال تلاش مستمر دانشکده ی کامپیوتر موفق شد اولین فارغ التحصیلان دکترای خودش رو تقدیم بشریت کنه!


در ادامه ی لاستیک زودپز یادم رفت بگم که در آخرین انفجارش محتوی لبو بود که در و دیوار آشپزخانه را کاملا مورد عنایت قرار داده و همه جا رو به رنگ لبویی مزین نمود.

۱۳۸۳ دی ۵, شنبه

سلام
خیلی وقته ننوشتم . بالاخره تلفن ما درست شد، مهمون نداريم، قرارم نيست جايي بريم، تا 3 هفته ديگه امتحان ندارم و تا چند روز ديگه هم سمينار ندارم و مي تونم به وبلاگ نوشتن بپردازم ....
-- پنج شنبه ی پیش تو تاکسی صفورا رو دیدم. یک سال بود تلفنی نمی تونستیم هماهنگ شیم و همدیگر رو ببینیم که بالاخره خدا خجالتمون داد و ما هم خوشبختانه وقت داشتیم یه دو ساعتیم با هم بودیم و ناهار خوردیم و از حال هم باخبر شدیم. خیلی ناراحت شدم که این مدت همدیگر رو ندیدیم از وقتی که رویا رفت. و اون روز خدا اون جوری بهم هدیه داد.
-- جمعه ی پیش جشن تولد "موسسه مادران امروز" بود در سینما کانون. 6 ساله شده.



--این لاستیک زودپزمون یه خورده داغون شده و من از اونجایی که همدانیم دورش نمی اندازم چون نمی دونم از کجا باید نوش رو بخرم. خلاصه ما رو هی به شدت میترسونه و هواش یهو میزنه بیرون. منم دیروز بعد از واقعه 4ام یا 5امش بالاخره لاستیکش دو انداختم دور. (اینو نوشتم چون هر دفعه به طرز وحشتناکی میترسیم.)

۱۳۸۳ آذر ۲, دوشنبه

استاد شبکه خیلی کلاس جالبی داره و از درس دادنش میتونی از اخبار و نظریاتی که جدیدا در دنیا مطرح شده و البته تحلیلات خود ایشون با خبر شی. اون روز می خواست از کد همینگ بگه و گفت: بله این هم که کد آقای همینگه و البته ما تو ایران نمی تونیم بگیم مثلا کد آقای علیزاده چون ممکن طرف بدش بیاد و بره شکایت کنه که چرا اسمم رو گذاشتن. این موضوع تو ایران جا نیفتاده و پذیرفته نیست.... و کلی در باره عواقب و مزایا و مثالاتش گفتگو نمودند.
قبلا که با رویا سر کلاسش به خاطر همین حرفهای حاشیه ای میرفتیم. بعدش خودمون کلی سر حرفایی که شنیده بودیم بحث غیردرسی می کردیم. حالا این ملت جدید فرمایشات ایشون رو رکورد میکنند که مبادا جایی از درس رو جا بندازن! دو تا دیگه از تیکه هاش رو هم بگم.
- موضوع درس توازی یا همروندی: کلی درباره ی پروژه های جدید روسها در زمینه ی فضانوردی میگفت که روسها تازه دارن بعد از تجزیه شدنشوش خودشون رو از نظر اقتصادی پیدا میکنند و دوباره تحقیقات فضایی میکنن که آیا موجودات فرازمینی هوشمند وجود دارند. "البته به نظر من شاید یه موقع موجودات فرازمینی پیدا بشن که بتونن قدرت پردازش موازی رو خیلی بیشتر از انسان داشته باشند."
-خطای جهشی: وقتی که یه کابل تلفن از کنار خونه ی کسی رد میشه تازه از حموم در اومده و داره سشوار میکشه و این بسته (packet) از خدا بی خبر به خاطر نویزهای سشوار خطای جهشی پیدا میکنه.

۱۳۸۳ آبان ۳۰, شنبه

کاش میشد اون ودیعه ی خدابخشیده به هر انسانی رو شناخت. این کار به نظر برای اکثریت سخت میاد و محتاج کند و کاو و گاهی معجزه است، بهتر بگم اتفاق. و این اتفاق چه زود برای بر بعضی رخ میدهد و برخی هم تا آخر عمر به دنبال شناخت اون ودیعه می گردند و شاید هم دیگر نمی گردند. منظورم از ودیعه چیزی است مثل همان نوشته سرایی های "نادر ابراهیمی" که نوشته هاش همیشه منو افسون میکنه و وادار به نوشتن. چیزی مثل فلسفه دانی صدرای شیرازی یا چیزی مثل جهان بینی سهراب.
اینکه آدم یه انسان متفکر باشه و رشد بافته و نه جزو عامه ای که دچار روزمرگی شده، منوط به شناخت همون ودیعه است و پرورشش. اگه ایمان به وجود چنین ودیعه ای حاصل بشه، خودش قدمیه برای پیدا کردنش. آیا ممکنه ودیعه ای وجود نداشته باشه که او رو ممتاز کنه؟ آیا هر کسی قادره ملاصدرایی بشه؟ به شرط آنکه خویش بپرورد؟ ملا شمسای گیلانی که کنارش بود مثل اون نشد. شاید ودیعه اش چیز دیگری بود. معیار ودیعه بودن چیه؟ توانایی خاص، دانایی خاص، احساسی خاص،احتمالا نقطه ی قوتی در یکی از همین ادراکات معنوی و شاید مادی که ما رو به انسان بودن ممتاز کرده.

۱۳۸۳ آبان ۲۰, چهارشنبه

سلام
-همیشه وقت درسا آدم (یکی مثل من) از همه چی ،مثلا وبلاگ نوشتن، غافل میشه مخصوصا اگه ماه رمضون باشه.
-جمعه پیش از نظر خودم دچار یک کسب افتخار شدم اونم اینکه تونستم به 20 نفر افطاری بدم اونم مهمونایی از نوع "فامیل شوهر"! البته کمکای مهدی به شدت شایان ذکر بود.
-تازه فهمدیم که کانال چهار سخنرانی حاجاقا دولابی رو میذاره و کلی ذوق زده شدم. احساس میکنم از اون افرادیه که باعث امیدواری آدم به زندگی بی منطق و بی نظم اینجا میشه. هر چند که دیگه نیست ولی همین احتمال برای وجود چنین کسایی تو این سرزمین خیلی قشنگ و رؤیاییه. همین یکی هم کافیه اگر باور کنی که واقعا داره با دیدن یه دنیای دیگه حرفایی در نزدیکی تو میزنه.
-امسال دانشکده چنددفعه افطاری داد 83ایها 82ایهاو...و همه. با همکاری دوستان عزیز فوق برنامه و بعضا غریبه با روزه. نمی خوام اینجوری بگم ولی بچه ها واقعا با سالهای قبل متفاوت شدن و آدم احساس غریبگی میکنه. هر دفعه که همکف دانشکده روی اون میزها برای حل تمرین و حرف اینا میشینم و بچه ها رو زیر نظر میگیرم برام عجیبتر میشن. شاید من دارم از زمان عقب میمونم. نمیدونم چرا اینقدر در این فاصله ی زمانی کم اختلاف اینقدر زیاد شده.

۱۳۸۳ آبان ۸, جمعه

سلام
میخوام عکسها رو با این hello بذارم ولی امیدوارم که بشه. اورکات هم نمی زاره عکس upload کنم.
این هفته یک ارائه ی 10 دقیقه ای از NS Network Simulator دادم برای درس مدلسازی شبکه ها با یه سری بچه های علم وصنعتی بامزه. یه مشت تمرین DSP رو حل نمودیم در حالیکه سیگنال نمیدونیم چندتا نقطه داره باید پاسخ فرکانسیش رو پیدا کنیم.

۱۳۸۳ آبان ۱, جمعه

چند روز پیش رفتم بازم دنبال یه جایی که من رو بورس کنه! اونم کجا شرکت نفت. اول تلفن زدم شاید که اطلاعاتی بتونم بگیرم و اینا، که گفت ما اصلا گرایش هوش مصنوعی نمی خوایم. بعد از رایزنی با فرانک که گفت بورس گرفتن راحت نیست وخیلی باید دنبالس برم تصمیم گرفتم پاشم برم وزارت نفت شاید کسی باشه که بش حال کنم اونا کاری که می خوان در حد حتا لیسانس کامپیوتر نیست چه برسه اینکه حالا گرایش فوق لیسانس من چیه. باز تلفن زدم یه آقایی بعد از چند تا تلفن پیدا شد و گفت بیا اینجا و برو اتاق فلان . منم خوشحال، رفتم. 9 طبقه ساختمون از همون طبقه ی نهم شروع شد برو این اتاق و اون اتاق آخرش هم همون آقاهه گفت حالا این هوشبری که میگی به چه دردی می خوره؟!!!بعدش هم خوب لابد اینجا نیاز نیست حالا برو پژوهشگاه شاید بخوانت. (که پژوهشگاه هم شهرری تشریف داره) سه شنبه افطار مهمون دکتر بودیم به اتفاق امن افزاریها و وابستگان. کلی از بچه ها رو دیدم که دوست داشتم ببینمشون. 2 تا از بچه ها هم نی نی دار شده بودن و افزایش جمعیت داده بودن! برنامه ی اصلی هم طبق سنوات گذشته معرفی افراد و اعطای جوایز بود.

۱۳۸۳ مهر ۲۱, سه‌شنبه

هر جا قدم می گذاری از در و پیکر خبری نیست فقط چراغهای آویزان و بعد حرفهای جویده ی من که پوسیده در درونم و جیغ های خفه شده در غرهای روزمره. دیگر حرف حسابی نمانده. دونده ای حیران که همه ی راهها رامی خواهد طی کند، راههای تو در تو، ولی خط پایانی نیست. نیمه راه مغلوب خستگی و ربوده شدن با ناامیدی و شک.

۱۳۸۳ مهر ۲۰, دوشنبه

"من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آیا آسمان همین رنگ است."

۱۳۸۳ مهر ۱۴, سه‌شنبه

هو السلام
تازه مي فهمم جايي که فرضش اينه که مردم مجرمن مگر اينکه خلافش ثابت بشه يعني چي؟ يعني وقتي مهر خر.ج رو گذرنامه ي مهدي خورده اون حتما از کشور که خارج شد، برنمي گرده مگر اينکه برگرده و خودش رو به اونها معرفي کنه و اين با يک دفعه ثابت نمي شه چون در هر لحظه فطرت خلافکاري مهدي ممکن طغيان کنه و بي توجه به آنچه که در ايران داره برنگرده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اين وسط هم حرف و قول تو مهم نيست و تو به عنوان يک انسان ارزشت کمتر از کاغذهاست. چون کاغذها حجت اونها هستن و تو بالفطره دروغگويي!
اينه دنياي ماهايي که به روح و مقام بزرگوار انسان در مقابل بقيه ي مخلوقات اعتقاد داريم.
آخیش..

۱۳۸۳ مهر ۸, چهارشنبه

سلام
مهدی امروز دفاع از پروپوزال داره ساعت 5:30 امیدوارم دفعه ی بعد که می نویسم بگم که پیروز شد و بر مهاجمان غلبه کرد. این مرحله رو رد کنه واقعا میتونه یه نفس راحت بکشه. محتاج دعای همگان!!

۱۳۸۳ مهر ۵, یکشنبه

امروز اولین روز کلاسهام بود. درسهام رو انتخاب کردم و رفتم پیش دکتر جم زاد ببینیم تحویل میگیره یا نه. همون جلو در اتاقش که نگاهم کرد گفت قیافه تون آشناس و فکر کرد که مال سالها پیش بودم گفت چرا بعد از این همه سال اومدی؟ دیگه نگفتم تا 2 سال پیش تو مجله رایانه بودم و از این کارا که بفهمه همون بچه تنبله هستم :) خلاصه خودم رو گم کرده بودم از تحویلش. میگفت 2 سال پولات رو جمع کردی که بیای درس بخونی خوب همون 2 سال پیش میومدی. و از درد کنکور ما خبر نداشت.
3 تا درس برداشتم البته هنوز قضایای مالیش نمیدونم چطوری میشه و قسطی قابل پرداخت هست یا نه... خیلی وحشتناکه 9 واحد به عبارت یک میلیون و 80 هزار تومن واااای 500 تومن هم که شهریه ثابت .... آخه مگه من دیوونه بودم... خُل هستم دیگه.دنبال بورس گرفتن از این سازمانای دولتی ام . رفتم انرژی اتمی و چنان مصاحبه ای شدم که جاتون خالی. ولی کار نداشتن و پروژه ای انجام نمیشد. مهمترین کارشون اون طور که من دیدم وصل نگه داشتن ملت سازمانشون به اینترنت بود!!!

۱۳۸۳ شهریور ۲۶, پنجشنبه

اثبات married بودن
از اونجايي که فقط تا پاريس بليط داشتيم از پاريس به تولوس (Toulouse) رو بايد از فرودگاه Charles de Gaulle بلیط میگرفتیم. جلوی دفتر ایرفرنس به خانوم گفتیم بلیط، اونهم قیمت رو گفت بعد به جور زیرچشمی نگاهمون کرد که یه تخفیف هم داریم100 یورویی اگه ثابت کنید married هستید. و داستان ما شروع شد. میگفت چرا فامیلی هاتون یکی نیست. تو بلیط ایران ایر هم اسمم رو با Miss نوشته بود. از حلقه هامون شروع کردیم و اون خندید. بعد شناسنامه ی فارسی که نمی فهمید. دعوتنامه هامون رو هم از دانشگاه تولوس جدا از هم نوشته بودن ولی تو یکی از نامه ها که مهدی فرستاده بودن نوشته بود your wife و گفتیم که اینترنت بدین نشونتون بدیم. بردمون توی دفتر و اینم اینترنت حالا هرچی مهدی کلید میزنه صفحه نمیاد تا فهمیدیم که صفحه کلید فرانسویه. به زحمتی صفحه اومد حالا password مهدی وابسته به صفحه کلید هست ... خلاصه دست از پا درازتر اومدیم بیرون و گفتیم همون بدون تخفیف رو بده اونم آخرش با تخفیف بهمون داد. من از این زورم گرفته بود که برای گرفتن گذرنامه این هم گواهی امضا و ثبت و اینا که اجازه ی همسر بگیرم آخرش هم تو گذرنامه هیچی در این زمینه پیدا نمیشد.

۱۳۸۳ شهریور ۲۵, چهارشنبه

سلام آدم بايد خيلي شانس داشته باشه اولين خارجي! که مي ره فرانسه باشه! واقعا هر وقت يادش مي افتم اول فوق العاده انرژي مي گيرم ولي بعدش نگاه دور و برم که مي کنم احساس ميکنم شايد خواب ديدم. چون هيچ شباهتي به دنيايي که ما الان توشيم نداشت خلاصه بيشتر شبيه يه خواب بود که اميدوارم بیشتر از اين خواب ببينم. حالا مي خوام اون قسمتايي که پررنگتر يادم مونده رو تعريف کنم.
شب پرواز: يکي از قسمت هاي عجله اي قبل مسافرت همون بليط بود که روز آخر جور شد و ما ظرف چند ساعت همه وسايل بردني رو حاضر کرديم از خريدن چمدون گرفته تا تون ماهي اينا، فقط کتاب فرانسه در سفر با نوارهاش رو چند روز زودتر خريده بودم. اين وسط چمدون نبسته، دوستان محبت کردن و گير دادن که شام بريم بيرون، ما هم چون مريد دوستان هستيم قبول کرديم.

۱۳۸۳ شهریور ۶, جمعه

salam-
belakhare-maa-movafagh-shodim-biyaaym-mamlekate-khareje-va-in-belaade-kofr-ro-ziyaarat-konim-vaaghe'an-be-ghole-torkaa-"chokh-baahaade".
nemitoonam-farsi-benevisam-hatta-keyboardesh-ham-spacesh-kharaabe-valichon-poshte-saram-kasi-nist-forsat-ghanimat-bood-va-man-ham-montazer-va-bikaar.

۱۳۸۳ مرداد ۲۳, جمعه

سلام دوباره از فردا می خوام برم سر کار. که یه ربطی هم به شهرداری داره که احتمالا رابطه ی وابستگی باشه.
احساس خیلی بهتری به این کار نسبت به کار قبلی ام دارم و فکر میکنم این موضوع بر می گرده به اینکه ما جزو اون نسل متغیرالحالیم. نسلی که هیچ وقت نفمید چرا نسل انقلابه. ما همیشه تو حرفهامون میگیم مدل بچه های مدرسه و دانشگاه از 78ی ها به بعد عوض شد. مدرن شدن اونهم یه جوری با خیال راحت ولی ماها که قبل از اونهاییم برای هر تغییری کلی هزینه کردیم و میکنیم. کلی فکر و ارزیابی و بالا پایین تا به یه نتیجه برسیم ولی نسل بعدی ها زندگی رو مثل ما نمی دیدن خیلی شفافتر... البته همه اینها رو از نظر رفتارهای اجتماعی میگم. خیالشون از یه چیزی راحت بود که همون چیز همیشه دغدغه ی ما بود و همون گرهی که باز کردنش رو یاد نمی گرفتیم و من دارم سعی میکنم یاد بگیرم.
ولی من یکی که خیلی درگیر viewی اجتماعی خودم بودم وهستم. همیشه و تا اونجا که می تونستم قید و بند و اینا ... حتا اگه اعتقاد محکمی هم نداشتم. برای فکر کردن و تصمیم برای بریدن یا نبریدن هر کدوم همچنان دارم هزینه می پردازم.
اولین بار سال 80 که سر کار رفتم مثل این بود که سال اول دانشگاه وارد شدم به قولی یول برخورد می کردم. در طول دو سالی که اونجا بودم کلی زحمت کشیدم ولی رفتارم رو نتونستم عوض کنم و ارتقا بدم. احساس می کردم اون برداشتی که رئیسم از من داره هیچ وقت عوض نمی شه و من هم اون برداشتی رو که ازش داشتم ولی الان می خوام از اون اول جا رو برای هر تغییری که ممکنه داشته باشم، باز بذارم و فایل قضاوتِ رو آدمها رو اون اولش نبندم که دیگه نتونم تصورم راجع بهشون رو عوض کنم. امیدوارم بتونم گره های کارم رو زودتر پیدا و باز کنم تا به کمک این رئیس جدید و با ذوقم "نرم افزار رو صنعتش کنیم".

۱۳۸۳ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

تاکسی رو که سوار شدم راننده غرغر که مسافر با کلاسش نگهش داشته بره سفادت و برگرده و اونو 1 ساعت معطل گذاشته آخرش هم پولش رو نداده بود بر هم نگشته بود. حالا آقاهه دعا می کرد کاش رئیس جمهور آینده ی ما یه خانوم باشه که اقلا دل رحم باشه و از این کارا نکنه.
همیشه حوصله ی وبلاگ خوندن دارم ولی حوصله ی وبلاگ نوشتن ندارم.
بالاخره در کمال پررویی امروز رفتم سفارت فرانسه و در حالی که 14 روز دقیقا به لزوم بودن مهدی اونجاست درخواست ویزا دادم و هیچکس هیچ چی رو قول نداد. پس خدا چی کارس؟
بلیط اینا هم که تموم شده بود و تو لیست انتظار اسم نوشتم.
ولی صبح جلوی سفارت خیلی جالب بود ملت ساعت 5 صبح اومده بودن صف بسته بودن که ساعت 11 البته دیگه صف خالی شده بود. یه پیرزنی هم اومد رد بشه پرسید اینجا چی میدن؟ ما هم گفتیم: ویزا. از که بس ملت با کلاس از سر و کول هم بالا نمی رفتن...
امروز با مینا رفتیم یه استخر خیلی باحال . همه خانوادگی می اومدن یعنی سانس زنونه مردونه اش یکی بود فقط آقایون درشون با خانوما فرق داشت. روباز بود و ملت هم مشغول صرف ویتامین آفتاب. من و مینا هم از استخر خالی استفاده ی لازم را نمودیم. البته سونا و جکوزی هم فراهم .. و به شدت رفتن به اونجا دست کم برای بازدید به همگان توصیه می شود. استخر منظر دات کام( آخر نیایش)
البته با مشاهده افرادی که اومده بود ما به این نتیجه رسیدیم که جامعه ای که ما زندگی می کنیم با اونها متفاوت بود.

۱۳۸۳ مرداد ۱۲, دوشنبه

دیروز که فردای سومین سالگرد ازدواجمون بود، اولین کرفس و اولین سبزی کوکوی مشترکمون رو خریدیم!! این چند روزه چند تا قورباغه رو قورت دادم. (دیروز رفتم انقلاب این کتابهای مدل قورباغه ای چقدر زیاد چاپ شده بود و چقدر فروش داشت فکر کنم همه goldquest خریدن)شب جمعه ی قبل برای مهدی یه تولد سورپریز گرفتیم تو پارک و دوستای همکلاسی دبیرستانیش رو که مدتی بود همدیگر رو ندیده بودن دعوت کردیم و اونها هم همش با هم حرف می زدن و از خاطراتشون می گفتن و ما هم نگاهشون می کردیم ولی خیلی خوش گذشت شام رو تموم نکرده بودیم که یک بارون گلی و طوفانی گرفت و همه تند تند جمع کردیم و پریدیم تو ماشینا. بعدش هم اومدن خونمون به صرف کیک و مابقی قضایا.
به اتفاق دیگه هم این بود که بالاخره یه روز عصر این همسایه ها رو دعوت کردم بیان خونمون (فکر کنم یک سال طول کشید تا این تصمیمم رو عملی کنم) و یه خورده بشناسیمشون از بس که هیچ کس اینجا با کسی کار نداره آدم دیوونه میشه.

۱۳۸۳ مرداد ۸, پنجشنبه

این بلاگر هم خودش رو کشت تا این post  رو آورد!
واقعا من نمیدونم چرا خط تلفن ما باید نصف خطهای دیگه پهنای باند داشته باشه(26k) خیلی زیر دیش نشستیم که تلفنمون هم نصفش میکنه!!!!
دیشب یکی از دوستای مهدی اینجا مهمونمون بود که 7-8 سال  بود همدیگر رو ندیده بودن من که لذت بردم مهدی هم البته! ولی من نمیدونم نسبت به دوستای قدیم خودم اینقدر احساس ندارم و شاید هم انقدر از هم دور شدیم که تصور دوباره دیدنشون در ذهنم نمی گنجه.

۱۳۸۳ تیر ۲۹, دوشنبه

سلام وقتی یه مدت نمی نویسم، برگشتن و دوباره نوشتن برام سخت می شه و از دستم در میاد چیا رو مینوشتم.
این وبلاگ خورشید خانوم خیلی جالبه. من هر دفعه می خونم باز کف میکنم که چه قدر راحت مینویسه. من خودم کلا آدم خود سانسوری هستم چه برسه دیگه به وبلاگم.
هفته ی عجیب غریبی بود که رفت. کلا احساس میکنم تابستون متفاوت  و غیرقابل پیش بینی رو داریم. اتفاقای زیادی ممکنه بیفته. و میتونه همه چی بی سروصدا و هیچ هیجانی بگذره که امیدوارم اینطور نشه و تغییرات زیادی به وجود بیاد.
نمی دونم چرا هیچ کس کلاس خونه داری نمی ذاره یا یک نرم افزار مدیریت خانه مثل MS peoject تولید نمیکنه. یه چیزی مثل Home Project حالا در حد تئوری یکی بگه چه طوری میشه یه آدمِ مرتب بود و همیشه غذای حاضر، خونه مرتب، لباس های شسته و اتو شده و... با کمترین هزینه زمانی داشت. به هرحال من از هر پیشنهاد تکنولوژیک استقبال میکنم.

۱۳۸۳ تیر ۱۱, پنجشنبه

از وقتی لیست کتابهای خواندنی رو دیدم و اینکه هیچکدوم رو کامل نخوندم نا امید شدم . نمی دونم این کتابهایی که من می خونم چه رنکی دارن ولی من از لم دادن رو تخت و تنهای تنها و بدون وجود هیچ صدایی کتاب خوندن به شدن لذت می برم. و این کار رو اصلا با کار کردن پشت میزی صبح تا عصر قابل مقایسه نمی دونم.
امروز یک کتاب خوندم از گیتا گرکانی به اسم "هیچ کس توی آیینه نیست" ناشرش نوروز هنر یه مجموعه داستان کوتاه بود دو سه تاش به طور جدی خنده دار بود ولی خیلی گیر داده بود به اینکه آدما از یک سری کارهای تکراری زندگی مثل مهمونی رفتن، مهمونی دادن، شفاف نبودن و ادای رضایت درآوردن و ... که خسته می شن یه خورده دیوونه می شن. شایدم خودکشی کنن. خیلی ساده و حتی در یکی دو صحنه توضیح داده بود. راجع به مردن هم یه جاهایی توصیف کرده بود که انگار یکی قشنگ براش تعریف کرده. نمی دونم ولی به نظرم هنر صحنه سازیش جالب بود.

۱۳۸۳ تیر ۱۰, چهارشنبه

سلام می خوام مطالب این کلاس موسسه مادران امروز رو بنویسم و بذارم اینجا نمی دونم باید ازشون اجازه بگیرم یا نه. به نظرم مطالبی که می گن خیلی به درد بخوره . هر چند اسم دوره "رفتار با کودک" هست ولی آدم اول می گرده تو هدفهای خودش بعد توی اشکالات خودش بعدش هم تحلیل رفتارش با همه رو یاد می گیره. خانومی که این جلسه صحبت کرد واقعا یک معلم نمونه بود می تونم بگم حرفه ای ترین معلمی که من تا حالا دیده بودم و در واقع کسی که به خوبی یه جلسه رو اداره می کنه به هدف بیشترین یادگیری همه از هم. این خیلیه که آدم همچین تخصصی داشته باشه البته از نظر من.

۱۳۸۳ تیر ۹, سه‌شنبه

سلام
- نمی دونم این معلم ورزشا چرا فکر میکنن آدم فقط در زندگیش کارش ورزشه. البته فکر کنم طبق معمول در مورد خانمهاست.
- این جناب ابطحی واقعا مرد تازه ای در تاریخ دولتی های ایرانه. اورکات رو هم جدی میگیره.


۱۳۸۳ خرداد ۳۰, شنبه

خیلی بده که آدم شفاف برخورد نکنه، پیله ببافه دورش و فقط بشینه با خودش قضاوت کنه. مثلا همین همسایه ی محترم ما که بیچاره ها (شایدم خوشبختها) یک هفته است که نی نی دار شدن و ما با اینهمه سر و صدا ها و رفت و آمدهایی که داشتن چه فکرایی راجع بهشون می کردیم.

۱۳۸۳ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

وقتی آدم احساس می کنه که داره به سمت افسردگی می ره باید هدایتش کنه و مشغول یک سرگرمی دلچسب قدیمی اش بشه.

۱۳۸۳ خرداد ۲۵, دوشنبه

وای این عکسای ابوغریب خیلی وحشتناکه

۱۳۸۳ خرداد ۲۴, یکشنبه

دست خورده شدن مغز و فکر در هر موضوع می تونه درست باشه. یعنی ذهن آدم در مورد بعضی چیزا دست نخورده است و راجع بعضی چیزا هم ممکن شکل بدی گرفته باشه شایدم شکل قشنگی.
اینکه من در مورد یک موضوع یک سری افکار و عقاید دارم، سالها با اونا زندگی کردم حالا دوباره با اون موضوع درگیر میشم حالا دیگه شاید به خاطر شکل ناقصی که ذهنم در موردش گرفته به راحتی نتونم شکلش رو عوض و بهتر بکنم.
شاید بهتر باشه آدم از اول اساسی برخورد کنه و یه شکل خوب رو از اول متصور بشه و دربیاره.
به نظرم بعضیها از ابتدای زندگی خودساختشون تا حد نه چندان عمیقی می پردازن و BFS می رن جلو ولی بعضی دیگه DFS (جستجوی عمق اول) برخورد می کنن و با اولین برخورد با هر چی تا عمقش می رن و این شاید خیلی طول بکشه تا به یه جاهایی رو شناخت و بهش رسید.
ولی طبق اصل trade off ترکیبش جواب بهتری میده. به شرطی که توانایی abstract نگاه کردن رو داشته باشی و بتونه نودها و برگها رو دسته بندی کنی و اولویت بدی.

۱۳۸۳ خرداد ۱۷, یکشنبه

- يک سبد ستاره های دور دور
يک سبد خيال و آرزو

۱۳۸۳ خرداد ۱۶, شنبه

سلام
امروز صبح از همدان رسیدیم. اینجا بازم بوی زلزله میاد به شدت. امتحانهای این هفته ی دانشگاه اختیاری شده.
یه چیز بد هم اینکه دستبند عزیزم رو که مهدی ... همدان گم کردم و تا این لحظه پیدا نشده. امیدوارم در جایی خفته باشه تا من بیدارش کنم.

--- هوای خويشتن دار اگر داری هوای او

۱۳۸۳ خرداد ۱۱, دوشنبه

سلام این زلزله زودتر بیاد خلاص شیم از ترسش.
هميشه چيزی برای فکر کردن و نگران بودن و آرامش نداشتن وجود داره
کنار لحظه های شاد سبز
قطره ی غمی چکيد ز ابر اضطراب
اضطراب رفتن همین زمان رنگ
دقيقه های سبز وزرد
آبی صاف صاف
و غرق دوباره در موجهای خاکستری
دوباره زودِ زود
دوباره لرز و ترس
دوباره ديدن يک جسد
زير معبری آهنين
اين کجاست؟ فضای چند بعدی سرزمين عشق؟
سرزمين تو ای توسل بزرگ؟
سرزمين تو ای انتظار محض؟
من فقط نشسته ام نظاره گر

۱۳۸۳ خرداد ۱۰, یکشنبه

سلام از جمعه به بعد اوضاع قاراش ميش شده هر لحظه يه شايعه جديد در مياد و سريع هم پخش ميشه .
اين دکتر رحيمي تبار فيزيک نمي دونم چرا از خودش اينقدر مايه گذاشته و شايعه پراکني ميکنه با اعلام تعيين بازه زماني فعلا که ميگه تا 10 روز آينده مياد. البته رئيس زلزله... گفت که اين لرزه ها ربطي به گسل تهران نداره گسلها مي تونن همديگر رو تحريک کنن ولي اين گسل بلده به نظر نمياد بتونه گسل تهران رو فعال کنه.
به هر حال ما 2 شبه زير ميز مي خوابيم.

۱۳۸۳ خرداد ۵, سه‌شنبه

امروز رفته بودم جلسه ی ماهانه موسسه مادران امروز. لاتون که رفته بودیم یه خانوم پرانرژی بود که موسسه شون رو بم معرفی کرد. کارهای خوبی انجام می دادن کلی کلاس آموزشی داشتن, کتاب و جلسه و از این کارا. یه گروه با مزه به اسم مادربزرگها هم داشتن. خلاصه مادران پیشرفته ی امروز رو می خواستن مدل کنن.


۱۳۸۳ خرداد ۴, دوشنبه

هميشه فکر می کنم که 2 چيز رو از بچگی بايد تمرين کرد يکی اینکه باید ساده و abstract به مسائل نگاه کرد. يعنی آدم بتونه قشنگ هر چيزی رو در دسته ی خودش قرار بده و بهش بپردازه و دومی هم رعايت قانون trade off در همه چی. آدم آخر تصمیم گیریش چک کنه که trade off رو انجام داده . و دقيقا اينا روش های حل مسئله ی کاربردی هستند که ميشه به آدمها ياد و تمرين کرد و واقعا می نونن در آسون کردن زندگی تأثير بذارن. شاید تنها ثمراتی از از ساختمان داده ها و طراحی الگوریتم و هوش مصنوعی مونده برام همیناس :)

۱۳۸۳ خرداد ۳, یکشنبه

5شنبه جمعه با کلوتی ها رفتیم کوته کومه! یه روستا نزدیکی آستارا و آبشاری نزدیک اونجا به اسم آبشار لاتون. خیلی خیلی خوشکل بود . با اصرار هدیه رفتیم و مسئولیت خوش گذشتنش با اون بود که فکر می کنم روسفید شده باشه :) قسمت مهم ماجرا بارونی بود که ما رو خیلی د,ستانه در کل مسیر یاری کرد تا بتونیم از گِلها کاملا لذت ببریم. همسفرهای تور خیلی جالب بودن برای ما که همیشه دانشجویی اردو میرفتیم همسفر شدن با خانمها و آقایون بزرگتر از ما تجربه ی جالبی بود. مخصوصا که اونا اصلا اینکاره بودن, اهل سفر, اونم از نوع طبیعت گردی. هرچند همسفرها با ما خیلی متفاوت بودن ولی ترکیب خوبی شده بودیم. من فکر کنم کل سفر بیشتر از اینکه ظبیعت گردی کنم تا کف شناختن اون آدمها بودم. نظریاتشون راجع به طبیعت گردی جالب بود اینکه باید به اون ادمهایی که تو این مناطق دورافتاده هستن یه جوری رسیدگی کرد تا اصالت خودشون رو نگه دارن. می خوام عکس بذارم ولی مثل اینکه نمی شه.

۱۳۸۳ اردیبهشت ۲, چهارشنبه

اين نوشتن مخصوصا با کاغذ و قلم صفای خاصی داره اونم وقتی که دلت بخواد حرف بزنی و حس کنی جايی گير کردی و درجا می زنی جايی که با اوضاع معمول حل نمی شه و نياز به يه انقلاب داری نياز به يه ساخت و ساز جديد به فرو ريختن دوباره ساختن و دوباره ايستادن وقتی حس می کنی که می تونی چيزی بنويسی که خودت خلقش کردی خيلی حس باحاليه حس خالق بودن

۱۳۸۳ فروردین ۱۹, چهارشنبه

دوست ندارم اولین چیزی که تو وبلاگم می نویسم ناخوشایند باشه و نازیبا ولی تو این دنیای بی عدالت واقعیتهایی مثل تکثیر فلسطین اشغالی و شنیدن "عراق اشغالی" کم نیستند آخر مثله کردن امریکایی ها کار کی می تونه باشه که این آشوب رو دوباره بر پا کرد خدا مب دونه که ایران کی می خواد به این مناطق اشغالی بپیونده.