دیروز که فردای سومین سالگرد ازدواجمون بود، اولین کرفس و اولین سبزی کوکوی مشترکمون رو خریدیم!! این چند روزه چند تا قورباغه رو قورت دادم. (دیروز رفتم انقلاب این کتابهای مدل قورباغه ای چقدر زیاد چاپ شده بود و چقدر فروش داشت فکر کنم همه goldquest خریدن)شب جمعه ی قبل برای مهدی یه تولد سورپریز گرفتیم تو پارک و دوستای همکلاسی دبیرستانیش رو که مدتی بود همدیگر رو ندیده بودن دعوت کردیم و اونها هم همش با هم حرف می زدن و از خاطراتشون می گفتن و ما هم نگاهشون می کردیم ولی خیلی خوش گذشت شام رو تموم نکرده بودیم که یک بارون گلی و طوفانی گرفت و همه تند تند جمع کردیم و پریدیم تو ماشینا. بعدش هم اومدن خونمون به صرف کیک و مابقی قضایا.
به اتفاق دیگه هم این بود که بالاخره یه روز عصر این همسایه ها رو دعوت کردم بیان خونمون (فکر کنم یک سال طول کشید تا این تصمیمم رو عملی کنم) و یه خورده بشناسیمشون از بس که هیچ کس اینجا با کسی کار نداره آدم دیوونه میشه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر