۱۳۸۳ مرداد ۲۳, جمعه

سلام دوباره از فردا می خوام برم سر کار. که یه ربطی هم به شهرداری داره که احتمالا رابطه ی وابستگی باشه.
احساس خیلی بهتری به این کار نسبت به کار قبلی ام دارم و فکر میکنم این موضوع بر می گرده به اینکه ما جزو اون نسل متغیرالحالیم. نسلی که هیچ وقت نفمید چرا نسل انقلابه. ما همیشه تو حرفهامون میگیم مدل بچه های مدرسه و دانشگاه از 78ی ها به بعد عوض شد. مدرن شدن اونهم یه جوری با خیال راحت ولی ماها که قبل از اونهاییم برای هر تغییری کلی هزینه کردیم و میکنیم. کلی فکر و ارزیابی و بالا پایین تا به یه نتیجه برسیم ولی نسل بعدی ها زندگی رو مثل ما نمی دیدن خیلی شفافتر... البته همه اینها رو از نظر رفتارهای اجتماعی میگم. خیالشون از یه چیزی راحت بود که همون چیز همیشه دغدغه ی ما بود و همون گرهی که باز کردنش رو یاد نمی گرفتیم و من دارم سعی میکنم یاد بگیرم.
ولی من یکی که خیلی درگیر viewی اجتماعی خودم بودم وهستم. همیشه و تا اونجا که می تونستم قید و بند و اینا ... حتا اگه اعتقاد محکمی هم نداشتم. برای فکر کردن و تصمیم برای بریدن یا نبریدن هر کدوم همچنان دارم هزینه می پردازم.
اولین بار سال 80 که سر کار رفتم مثل این بود که سال اول دانشگاه وارد شدم به قولی یول برخورد می کردم. در طول دو سالی که اونجا بودم کلی زحمت کشیدم ولی رفتارم رو نتونستم عوض کنم و ارتقا بدم. احساس می کردم اون برداشتی که رئیسم از من داره هیچ وقت عوض نمی شه و من هم اون برداشتی رو که ازش داشتم ولی الان می خوام از اون اول جا رو برای هر تغییری که ممکنه داشته باشم، باز بذارم و فایل قضاوتِ رو آدمها رو اون اولش نبندم که دیگه نتونم تصورم راجع بهشون رو عوض کنم. امیدوارم بتونم گره های کارم رو زودتر پیدا و باز کنم تا به کمک این رئیس جدید و با ذوقم "نرم افزار رو صنعتش کنیم".

هیچ نظری موجود نیست: