۱۳۸۳ خرداد ۱۱, دوشنبه

سلام این زلزله زودتر بیاد خلاص شیم از ترسش.
هميشه چيزی برای فکر کردن و نگران بودن و آرامش نداشتن وجود داره
کنار لحظه های شاد سبز
قطره ی غمی چکيد ز ابر اضطراب
اضطراب رفتن همین زمان رنگ
دقيقه های سبز وزرد
آبی صاف صاف
و غرق دوباره در موجهای خاکستری
دوباره زودِ زود
دوباره لرز و ترس
دوباره ديدن يک جسد
زير معبری آهنين
اين کجاست؟ فضای چند بعدی سرزمين عشق؟
سرزمين تو ای توسل بزرگ؟
سرزمين تو ای انتظار محض؟
من فقط نشسته ام نظاره گر

هیچ نظری موجود نیست: