۱۳۸۳ تیر ۱۱, پنجشنبه

از وقتی لیست کتابهای خواندنی رو دیدم و اینکه هیچکدوم رو کامل نخوندم نا امید شدم . نمی دونم این کتابهایی که من می خونم چه رنکی دارن ولی من از لم دادن رو تخت و تنهای تنها و بدون وجود هیچ صدایی کتاب خوندن به شدن لذت می برم. و این کار رو اصلا با کار کردن پشت میزی صبح تا عصر قابل مقایسه نمی دونم.
امروز یک کتاب خوندم از گیتا گرکانی به اسم "هیچ کس توی آیینه نیست" ناشرش نوروز هنر یه مجموعه داستان کوتاه بود دو سه تاش به طور جدی خنده دار بود ولی خیلی گیر داده بود به اینکه آدما از یک سری کارهای تکراری زندگی مثل مهمونی رفتن، مهمونی دادن، شفاف نبودن و ادای رضایت درآوردن و ... که خسته می شن یه خورده دیوونه می شن. شایدم خودکشی کنن. خیلی ساده و حتی در یکی دو صحنه توضیح داده بود. راجع به مردن هم یه جاهایی توصیف کرده بود که انگار یکی قشنگ براش تعریف کرده. نمی دونم ولی به نظرم هنر صحنه سازیش جالب بود.

هیچ نظری موجود نیست: