سلام
در غربت و به تنهایی اسبابا رو جمع کردم و منتظر تا روز اسباب کشی تا ببینیم کی میتونه بیاد کمک . این بی ماشینی هم بد دردیه. خونه ای که پیدا کردیم و میخوایم اگه خدا بخواد بریم بزرگتر از اینجاست. مامان اینا هم همدان مشغول اسباب کشی هستن و احتمالا نرگس اینا اسفند اسباب میکشن و اسباب کشی هدی هم تو مشهد که تو مهر بود. خلاصه این داستان اسباب کشی بدجوری افتاده به جون خونواده ما.البته مامان مهدی هم بهار گذشته اسباب کشیدن ....
رضا چاردست و پا راه رفتن رو پاس کرده و دیگه رسما راه میره و خیلی اصرار داره در حالیکه دوتا چیز گنده رو تو دستاش گرفته بلند شه و راه بیفته و بده دست یک نفر دیگه. از لابه لای جعبه هایی که تو خونه چیدیم همچین پیچ و تاب میخوره و راه میره که مبادا بهشون برخورد کنه. رضا بعد از سرما خوردگیش چنان اشتهایی پیدا کرده که شده سطل آشغال و هیچ تعاری رو رد نمیکنه . البته منو خیلی راحت کرده امیدوارم همین جوری ادامه بده.