۱۳۸۵ آبان ۳, چهارشنبه

سلام
هنوز ماراتُن فارغ التحصيلی تموم نشده.
رضا 9ماهه شده و خیلی بازیگوش. دوست دارم زودتر راه بیفته. دستش رو به وسایل میگیره و راه میفته ولی هنوز خودش نمیتونه به تنهایی از زمین بلند شه.
خرابکاریهاش شروع شده کشوها رو خالی میکنه، کابینت رو خالی میکنه ظرف غذا رو برمیگردونه و خلاصه در وضعیت تهی سازی قرار داره. دو هفته است که شیپور زدن یاد گرفته.
این هفته رضا شدیدا مریض شده بود در واقع اولین بار بود که مریضی درست و حسابی گرفته بود خیلی سخت بود امیدوارم خدا دیگه این جوری امتحانمون نکنه. البته هنوز کاملا خوب نشده.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

آقا رضا برات سخت دعا کردم ظهر دیروز و پریروز. پس فردا شب اگر بیدار بودی من هم بیدارم و اینجا با هم از خودمون و کارامون صحبت می کنیم. بر من هم "مهر" سخت گذشت. از دعایی که اونشب برام کردی ممنون

...باور کن رضا کوچولوی معصوم
!اعطا شد

جلال بر سلطنت خداوند

ناشناس گفت...

sure, I didn't forget our appointment Reza Koochooloo :) I am honestly trapped here with my old friend homayoon at his place but you were right in the centre of my mind! Please take care and quitely go back to sleep untill we get a better chance a better time.

Blessings,
RezRez

(That's how my mom called me when I was a kid :)