۱۳۸۵ آذر ۲۳, پنجشنبه

سلام
نشد....خیال این آقا رضا راحت بشه که مامان اینا نمیان تهران برای اینکه 3 روز اومدن تهران تا خونه پیدا کنن و نشد اون هم با این اوضاع اجاره نشینی. خلاصه مامان امشب ختم قائله رو اعلام کرد و خیال ما رو راحت که همچنان در غربت و تنهایی ادامه بدیم.
رضا سرما خورده، بدجور. راه رفتنش روز به روز پیشرفت میکنه و الان به 15 قدم رسیده. امشب هم به راحتی خودش پا شد و ایستاد.

۷ نظر:

ناشناس گفت...

وای چه حیف که نشد بیان مامانت اینا. برای تو خیلی خوب می‌شد. ولی غربت و تنهایی که می‌گی هنوز این فاصله‌ها رو نکشیدی. یعنی کاش هیچ‌وقت نکشی.

ناشناس گفت...

Grace on Lord :)

ناشناس گفت...

شايد تقصير من شد. نبايد اينقدر روزد بهت حسودي مي كردم. ولي واقعا حق با روياهه.

ناشناس گفت...

شاید باید که زودتر به این نتیجه میرسیدم که اگر لیلی میزنه ظرفی رو میشکنه، لزوما میلی نداره و فقط از سر اتفاق و یا دیدن عکس العمل تو هست که پیش میاد.

ناشناس گفت...

aqabate estekhare baraye karaye hesabshode too zendegi hamishe hamine ;-)

ناشناس گفت...

رویا خانوم

غربت و تنهایی، شرح دور بودن یا بی کسی نیست. می شه حتی در خونه پدری و بین بهترین دوستان یا بستگان، کسی درونش آکنده از رنج، تنها و غریـب باشه... مثلا سال نوری بر خلاف ترکیب سال و نور، واحد ِ زمان نیست، یا سرعت
فاصلست

غربت و تنهایی هم، حتما دوری یا بی کسی نیست.
"فاصلست"

Blessings,
Reza

ناشناس گفت...

You got a cool blog by the way, except that I wished you had followed up on "Disgrace".