۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

آخرین و چهلمین پست سال 2009

- به نظر رضا بزرگترین عدد چهل است پس با خط کش رضا ما بیشترین پست را امسال داشته ایم.
- اخیرا به این نتیجه رسیدم که وبلاگ واقعا میتواند لاگی باشد برای افکار و خاطرات، شاید جاودانه تر از کاغذ ولی نه هیجان انگیزتر از آن.
- فعلا تصمیم گرفته ام تا جایی که بتوانم نوشته های وبلاگ را به شیوه ی کتابی بنویسم چون فکر میکنم حس بیشتری به نوشته میدهد و یا به عبارتی برای تولید نوشته ی کتابی آدم بیشتر فکر و احساس خرج میکند؛ شاید.

۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

واگرایی ذهنیات

آخرین بلاهایی که بر سر رابطه ی «هِما» و «کاشیک» آمد را در صندلی های سالن انتظار خواندم. خدا را شکر میکردم که کتابی دارم که دچارش باشم و استرس برخورد با افرادی که قرار بود ببینمشان را نداشته باشم و غرق شدن در تجسم اتفاقات درون کتاب نگران ام برای دیر رسیدن به شرکت و جلسه ای که بعد از یک هفته امروز فردا کردن برای برگزاری اش داشت هماهنگ میشد که بشود، را هم می کاست.

به نظرم ذهن بعضی آدمها تمام وقت به دنبال مسئله ای است برای حل کردن. این که از آرامش نمیتوانند لذت ببرند و تنها در شناخت مسئله و حل آن است که زندگی برای آنها جریان دارد. البته اکثر این مسائل حل کردن مسائل کامیونیکیشنی است. اینکه کی با کی با چی و چطوری درگیر است؟ اینکه برای کی یا چطور شدن چی باید چی کار کرد؟ شاید بشود گفت ذهنهای ماجراجویی که سکونت پذیر نیستند. واگر میشد صورت مسئله های این جور ذهنها را ساختار داد و به سلسله مراتبی از مسائل هدفدار رساند ... شاید مفید باشد ولی شاید با ماهیت واگرای این نوع ذهن ها متناقض باشد. .... فکر کنم معلوم است که این نوشته ها هم ترواشات یک ذهن واگراست که تلاش میکند با چکاندن آنها بر «هوای نوشتن»ش نقطه ای برای همگرا شدن بیابد.

۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

ماه من

شعر زیبا از یک شاعری که فعلا نمیشناسم:

ماه من ، غصه چرا ؟!
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !
یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت ،
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست !
ماه من غصه چرا !؟!
تو مرا داری و من
هر شب و روز ،
آرزویم ، همه خوشبختی توست !
ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند ...
ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،
با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن
وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !
او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید
نشانم می داد ...
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام ،
غرق شادی باشد ....
ماه من !
غصه اگر هست ! بگو تا باشد !
معنی خوشبختی ،
بودن اندوه است ...!
این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین ...
ولی از یاد مبر،
پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند ،
که .... خدا هست ، خدا هست

مهدی

۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

ابر و آفتاب

مراسم شب یلدا در یک عصر پاییزی در غذاخوری شرکت. اون روز میخاستم برای خاله شدنم و لپ تاپم شیرینی بدم. قبل از اینکه برم بگم که شیرینی رو بخرن یکی از بچه ها زنگ زد که پولشو بدم اونا میخوان برای شب یلدا خوراکی بخرن و به بچه ها بدن. منم گفتم باشه ولی میشه یه مراسم کوچولو به این بهانه هم بزاریم شاید در تغییر آب و هوا تاثیری داشته باشه. ولی این سوال برای خودم حل نشده بود که چطوری میشه شاد شد و این یه تلاش بود برای رسیدن به این جواب. دقیقا حس کمبود شادی رو تو حال و هوای خیلی از بچه های شرکت احساس میکنم. حس خستگی و طلبکاری از همدیگر. اون حسی که باعث میشه دو جناح متقابل در شرکت حس بشه: بچه ها و مدیریت. و من که در برزخی بین این دو جناح گیرم و دچار یک دوگانگی در رفتاری که میتونم داشته باشم.
یه دورانی احساس میکردم چقدر خوبه که مدیرها هم مثل نیروهان و چه خوب که احساس فاصله ای در کار نیست ولی فک میکنم تا حدودی اوضای مالی و انتظار به جایی که همه از مدیریت دارن کارو خراب کرده.
امیدوارم به روزهایی آفتابی که حتما خواهند آمد و زندگی را روشن تر و نورانی تر خواهند کرد چرا که این ویژگی یک زندگی چهار فصل است اینکه سهم ابر و آفتاب از بودن در آسمان باید یکی باشد.

دوستی های سایبری

از وقتی تینکپد (لپتاپم:دی) اومده سعی کردم با دوستام دوباره بیشتر رابطه سایبری برقرار کنم. کلا تو وب هم بیشتر میگردم. ولی نهایتا حس خوبی نمیده وقتی زمان به نسبت زیادی پشت این صفحه میگذرونم درواقع این کارها به تقویت روحیه آدم خیلی کمک نمیکنه. یعنی اون گمشده هه اینجا هم نیست. این فضای سایبر فاصله اش با واقعیت زیاده و تنها چیزی که به آدم نمیده آرامشه. حس میکنم چشم دوختن به این صفحه دشمن خانواده هاس. در حالیکه میتونی احساست رو با این چشمهایی که تو سایبر میگرده نثار یک موجود زنده کنی که قطعا آرامش و شادی بیشتری بهت میرسه تا اینکه بخوای تو دنیای سایبر دنبال یه دوست خیلی قدیمی بگردی و خبری ازش بگیری.
این اسکایپ کلی کمک میکنه که حس فاصله ی زیاد تقلیل پیدا کنه ولی حس شادیش خیلی کوتاهه. بازم همون صحبت کوتاه خیلی خوبه ولی تا رسیدن به شادی ا ی که در حضور یک دوست بدست میاد خیلی فاصله داره. چقدر دلم تنگ شده برای گپ و گفتهای طولانی خوابگاه انگار هیچ وقت زمان تمام نمیشد. ولی من خیلی دیر فهمیدم که در آن گفت و شنودها لذت و شادی خاصی هست که تکرار شدنی نیست. سنی که گذشته، فرصتی که رفته و... یاد آن خامی شیرینی بخیر که تلخی ها را نامحسوس میکرد. یاد آن بچگی ها و بچه بازی ها بخیر. کاش میشد هنوز حس بچگی رو برای مدتی طولانی میتوانستم بگیرم احساس بزرگی نکنم، احساس بدهکاری و وظیفه ای نانوشته به n نفر از آدمهای دور و برم.

گریزی نیست از آنچه خدا میخواهد ولی چه جوابی به درخواستهای ناتمامی که بنده هایش از او دارند؟

سارا

۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

آفاتو

مامانی: رضا اسم یه حیوون رو بگو که با آ شروع میشه.
رضا : یه پرنده هست که اسمش «آفاتو» ه. آهنگ آروم میخونه. خیلی هم مهربونه! میخوای برات قصه شو بگم؟

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

کار سخت

انگار وقتی یکی به آدم بگه کارت سخته یا چقدر سختی کشیدی: دو تا اثر متضاد میتونه رو آدم بذاره
1-
آدم پیش خودش فک کنه که نه بابا اینقدرها سخت نیست ولی خوبه که کسی هست که میدونه سخته
2-
در حالیکه شاید اوضا خیلی سخت نباشه به خودش تلقین بشه که اوضا سخت تر از اونیه که احساس میکردم

من فک میکنم معمولا دچار گزینه اول میشم. شما چطور؟
سارا

۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

پیامک

آنچه پیک‌آسا آن را پیامک 2 یا SMS2 می‌نامد، یک مرکز پیامک غنی‌شده است. مرکز پیامکی که هسته‌ی اصلی آن یک پیامک کاملا استاندارد است و در عین حال می‌تواند سرویس‌هایی همانند کپی، فوروارد، آرشیو، ارسال گروهی، چت، لیست سیاه، جواب خودکار پیامکی، و ... را ارائه نماید.  ...پیامک

۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

شادی(1)

داشتم دنبال این میگشتم که واقعا چطور میشه خوشحال بود در حالیکه خیلی وقت و حال خوشگذرونی نداری. به اینا رسیدم گفتم بد نیست اینجا هم بذارم:

-تمرکز ذهن بر لحظه ی حال
-عشق و دوست داشتن دیگران
-مفید بودن برای خود ودیگران
-ورزش
-رژیم غذایی مغذی
-به کارگیری بی وقفه ی توانایی های فردی


و اینکه : راز شاد زيستن، انجام دادن آنچه دوست داريم نيست بلکه دوست داشتن آن چيزي است که انجام مي دهيم.
مطالعات نشان مي دهد که مردم مذهبي شادتر هستند .
سارا

مادرانه

۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

انسان بودن و عادت

انسان بودن  و عادت کردن دو تا ویژگی مکمل زندگی و تعادل زندگی اند انگار. این که آدم اول عادت میکنه بعد چون انسانه و دارای قابلیت نسیانه میتونه فراموش کنه عادتش رو. رئیسم هم میخواد بره و به احتمال قریب به یقین من آخرین نفری هستم که دارم اینو میفهمم..ربطش به عادت اینه که حالا باید عادت بودن و کار کردن با این رئیس رو فراموش کنم.
کم با هم جنگ نکردیم ولی حالا فک میکنم که دوستش داشتم و میجنگیدم. ای کاش نره، من تو فلکسیبل بودن محیط اینجا و مهدی شک ندارم فک میکنم اگه آدم جایی رو دوس داشته باشه میتونه تغییرش بده تا به ایده آل همه نزدیک بشه مگه اینکه ایده آلها خیلی متفاوت باشن.

۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

Laptop and Sheida

salam
hanooz windows e laptop am ro farsi nakardam vali nazr kardam ke hatman emshab ye posti daashte baasham:D
Man be aarezooye dirineye khodam residam o belakhare baa laptop e khodam baa aramesh e tamaam daram weblog minevisam.
Alan az bimaarestan oomadam vali emshabam khaale nashodam, az tars inke shaaye'e shode ke pars online farda pasfarda mikhad adsl haasho ghat kone man hatman bayad emshab weblogam o update konam, vaaaaaaaay che keyfi mide laptop :D
...alan ke daram posti ke dishab mikhastam bezaram o blogger nazasht ro mizaram dige khaale shodam o SHEIDA khanoom nozoole ejlaal kardan.

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

بازی ریاضی با رضا

بر سر اسباب لهو و لعب "تخته" پدر و پسر گرد هم، هر کدام یک تاس در دست، تاس همی انداختند و هر کدام که عدد بیشتری می آورد، به همان میزان از مهره های نفر مقابل دریافت همی نمود. کم کم پسرک کاملا بازی بیاموخت و بعد از گذشت چند بازی، قانون بازی را عوض نمودن کردیم و مقرر گشت هر کس عدد تاسش بیشتر بیاید به اندازه ی عدد تاس نفر مقابل از مهره های طرف مقابل بربدارد. قانون هر دو بازی را پدر جاری ساخته بود و تلاش همی کرد که ایده ای هم از زبان پسرک 4 ساله اش جاری شود! بازی پدر و پسر بر همین منوال میگذشت که به ناگه پسرک که کمی از محاسبات و خواندن اعداد عجیب تاسها خسته مینمود گفت: بابایی یه قانون دیگه! بگم چه جوری؟ پدر نیز در اوج خوشحالی جواب همی داد بر پسر که بازگو قانون بازی ات را، که بالاخره توانستم ریاضی بر پسرک بیاموزم.
رضا: بابایی بیا مهره ها رو بچینیم روی هم، بعد تو با تاس خودت مهره های من رو بزن، منم با تاس خودم مهره های تو رو میزنم!

عاشقانه هاي ماماني و رضا

...
ماماني: رضا عشق مني!
رضا: ماماني من عشقت نيستم پسرتم
ماماني: باشه پسرمي! رضا ميدوني عشق مني يعني چي؟
رضا: نه!
ماماني: يعني اينکه خيلي خيلي خيلي دوستت دارم.
:(رضا بعد از کمي پردازش و تفکر و از آنجايي که اکثرا نقش کارگرداني تو بازي يا همه جا داره)
ماماني بازم بگو رضا عشق مني!
...