۱۳۸۶ آبان ۲۲, سه‌شنبه

چند وقتی بود که سایت بلاگر فیلتر بود و نمیشد پستی داشت. این عموی سایبری رضای ما هم چقد کامنت داشت رو پست قبلی. فکر کنم باید از یه جای دیگه برای وبلاگ استفاده کنیم. شایدم یه رنگ و بوی دیگری داشت وبلاگ جدید- حالا کو تا وبلاگ جدید

رضا کوچولوی ما در حرف زدن و ارتباط هر روز و لحظه در حال رشد چشم گیر هست. چنان تقلید میکنه تو اصلا نمیتونی تصور کنی که معنای خیلی از جملاتش رو نمیدونه: مثل - گناه داره- ولش کن کن- حدس بزن

فعلا همینا

۱۳۸۶ شهریور ۲۴, شنبه

عکس جدید از رضا کوچولو. جمله سازی، شمردن از 1 تا 10، خوندن شعر و البته حرکات موزون!!، از هنرهای هفت گانه رضا در این سن هست

۱۳۸۶ شهریور ۶, سه‌شنبه

از مشکلات کار کردن در ایران این هست که همکاران، مشتریان، کارفرما، رئیس و در نهایت خودت بلوغ کافی برای "همکاری" را ندارند. این در ذهن من بزرگترین عیب برای کار (فعالیت) کردن در ایران (و بعضی وقتا نفس کشیدن در ایران) هست. بنابراین اگر شما، به عنوان مشتری، رئیس، مرئوس ... کمی بلوغ بالاتری داشته باشید، قطعا بیشتر از بقیه اذیت خواهید شد. البته نمی‌خواهم بگویم که این مساله صرفا در کشور ما وجود دارد، نقطه اساسی این است که در عرف اجتماع ما، حداقل بلوغ، متوسط بلوغ، و انحراف معیار بلوغ افراد در شرایط مساعدی قرار ندارد. بنابراین جمع مردم، انتظارات رشد دهنده‌ای از تو ندارند.

کشور ما با توجه به حالت بسته‌ای که دارد مسیر بلوغ را به کندی طی میکند. منظورم از بسته بودن این است که تو وقتی قدم به خارج از این مرزها میگذاری، چنان تنوعی از همه‌چیز میبینی که خود همین تنوع تو را رشد میدهد. در ایران، به هر جهت، تنوع- به خصوص تنوع آدم‌ها- کم هست. البته حرف این نیست که چرا بقیه بلوغ کمتری دارند، حرف این است که چرا آن حداقل بلوغ مورد انتظار در دور و بر آدم یافت نمیشود.

افراد کمتری میبینی که میتوانی از آنها یاد بگیری! این خیلی دردناک است. شاید هم بر عکس، چنان تربیت شده‌ایم که افراد با دانش یا تجربه‌ی بالاتر از خود را نمی‌توانیم ببینیم (تشخیص دهیم)! که قطعا یکی از مشکلات "تشخیص" دانش یا تجربه است. به هر صورت این مشکل وجود دارد.

در تناقض بین رشدیافته بودن (خواست درونی) و همرنگ عرف شدن (فشار اجتماع)، فشار اجتماع که هیچ گاه تمام شدنی نیست و حداقل نسل ما و چند نسل‌ بعدی را هم تا رسیدن به یک حد معقول از بلوغ اذیت خواهد کرد. در این شرایط، و برای کاستن از هزینه‌ی قبول این تناقض، افراد رشد یافته، یا هجرت میکنند، یا همرنگی را ترجیح می‌دهند و یا ... .


۱۳۸۶ مرداد ۲, سه‌شنبه

امروز بالاخره پس از مدتها مقاله ژورنالی رو که روش کار میکردم ارسال کردم. قسمت این بود که من این رو از چین-شهر پکن ارسال کنم. دو روز هست که در چین هستم و تا اخر هفته هم خواهم ماند. سارا و رضا هم با هم رفتن همدان. این بار هم دیوار چین رو زیارت کنم، بار دوم میشه. حتما باید یکبار هم با سارا و رضا بیام.

هر چند توی تزم، روی تطبیق پذیری کار میکنم، ولی وقتی با تفاوتهای فاحش ادمها، فرهنگها، و .... مواجه میشم، کاری از دستم بر نمیاد. تنها میتونم بگم، انگاری اینها یک خدای دیگه دارند. جلال بر تو.

۱۳۸۶ تیر ۱۳, چهارشنبه

نحوه‌ي اعلام خبر سهميه بندي بنزين

خبر سهميه بندي بنزين به طور ناگهاني اعلام شد. خيليها – من حدث ميزنم بالاي 90% - اين اقدام را ناسنجيده ميدانند. مستقل از اينکه کار سهميه‌بندي بنزين کار درستي است يا نه، من فکر ميکنم، اعلام ناگهاني خبر، نه يک ترجيح بلکه يک اجبار بوده و من عامل آن اجبار رو مردم و فرهنگشون ميدونم.

فرض کنيد که طبق همين ميزان سهميه، ميگفتند که مثلا از هفته‌‌ي يا ماه بعد بنزين سهميه بندي ميشود. خب چه اتفاقي مي‌افتاد! مردم شريف ما (همان 90%) آنقدر بنزين ذخيره ميکردند و انقدر اين مدت آتش‌سوزي و حوادث جاني اتفاق مي‌افتاد که اصلا سهميه بندي تعطيل ميشد! از اين منظر من فکر ميکنم که اين اعلام ناگهاني، ترجيح يک بد به يک بدتر بوده.

ولي وقتي فکر ميکنم، احساس نميکنم که عقلاي سليم برنامه‌ريز که کار سهميه بندي را ميکردند، چاره‌اي جز اين کار بد نداشتند. مثلا:

1- مقدار سهميه را بسيار بالا در نظر ميگرفتند (مثلا 2-3 برابر مقدار فعلي) و اعلام ميکردند که از 1 ماه ديگر سهميه‌بندي آغاز خواهد شد. سپس به مرور ميزان سهميه را کنترل ميکردند. در اين صورت، فشار وارده و شوک ناگهاني فعلي توزيع ميشد.

2- مقدار سهميه را همين ميزان در نظر ميگرفتند، و قيمت آزاد آن را به نسبت قيمت سهميه‌بندي، تنها کمي بيشتر در نظر مي‌گرفتند (مثلا با قميت 120 الي 150 تومان هر ليتر). سپس به مرور قميت آزاد را تعديل و نهايي ميکردند.

اين الگوي رفتاري دولت در کاهش نرخ سود بانکي و چند مورد ديگر نيز تکرار شده است. هر چند اجبار کننده‌ي اين الگو فرهنگ مردم ماست، ولي ادامه دادن اين الگو، فرهنگ مردم را بد و بدتر ميکند. در ايران همه در حال يادگيري اين مساله هستند که "يک شبه ممکن است قانوني بيايد!" چه اين قانون به نفع مردم باشند، و چه به ضرر آنها، صرف اين الگوي فکري بسيار غلط و عقب‌نگه‌دارنده است.

ياد حرف معلم اجتماعي دبيرستانمان افتادم! مرحوم ميگفت: فرهنگ‌ها دير مي‌آيند و دير مي‌روند. دير زمانيست نظاره‌گر اين هستم که اگر بخواهد فرهنگي با فشار و سرعت تحميل شود، چه ميشود.

مهدي

۱۳۸۶ خرداد ۱۴, دوشنبه

گاهی اوقات که دوز شک و تردید در زندگی ادم زیاد میشه، خود به خود انرژی ادم هم پایین میاد. این پایین اومدن انرژی باعث میشه که تو نتونی بعضی از مشکلات را آب کنی! هنوز کامل کشف نکردم که این دوز به چه چیزهایی بستگی داره و چرا بعضی روزهای آدم افتابی و سبز هست و بعضی روزهاش ابری و گرفته. طبق تجربه من روزهای ابری فقط باید سپری بشن، و کاریشون نمیشه کرد.

امروز که 14 خرداد هشتاد و شش هست، من سر کار اصلی یعنی "تزم" هستم و روی آفتابی و سبز رو تجربه میکنم. گفتم "ساختن" یا کامپوز کردن هم جوشیدنیست! یعنی که باید بیاد و وقتی میاد که روزت آفتابی و سبز باشه و رهبر ارکستر درونت اولین تکون رو به چوبش بده.

مامان ارومیه، و هادی دیشب رفتن ارومیه. من و رضا و سارا فعلا تنهاییم تا نرگس اینا بیان. رضا هم کلمات بیشتری رو ادا میکنه و داره میره به سمت اینکه عبارت بگه. مثل "بلا بگو" اونم وقتی میپرسی که -حسنی نگو... .
مهدی

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۳, یکشنبه



اینم آقا رضا! این عکس مال یک ماه پیش هست. شما از این عکس چی برداشت میکنین؟ میبینین چه ژستی گرفته جلوی دوربین :*؟

۱۳۸۶ فروردین ۸, چهارشنبه

سال نو همه مبارک.

فکر میکنم اگر که من کشتی گیر میشدم هیچکاه به خاطر یک حریف هر چند قدر هم پا روی تشک نمیذاشتم و حداقل باید در هر لحظه با دو نفر کشتی میگرفتم و مطمئنم که یه سه چهار تا گزارشگر هم لازم بود! اینو به این خاطر گفتم که وسط عید و ددلاینهای سخت مقاله ای و کارهای فشرده ی شرکتی، من ماشین خریدم! اصلا یک حرکت بدون توپ اساسی انجام دادم که خودم هم تو کف-ش موندم.

تحویل سال در همدان پیش رضا و سارا بودم، و بعد از دو سه روز برگشتم تهران. فردا هم برمیگردم همدان تا شنبه رسما باجناق دار بشم. به همین مناسبت هم یک جشنی برگزار کرده اند!

اخیرا وقتی رضا رو صدا میزنی، بهت میگه: "بله" . سلمونی هم رفته و فکر کنم وقتش باشه که یک عکس توپ ازش اپلود بشه. اصلا معلوم نیست که اونر این وبلاگ چرا اصلا نمینویسه؟! کوشی؟

بازم مهدی

۱۳۸۵ بهمن ۱۰, سه‌شنبه

سارا و رضا در ارومیه
روز شنبه هادی، سارا و رضا کوچولو رو برد ارومیه. تا آخر هفته هم میمونند تا من برم بیارمشون. خبر جدید هم اینکه رضا کمی عجیب ولی واقعی شروع کرده به ادای برخی کلمات! جالبه که در یکی دو هفته ای که شروع کرده اسم اشیاء رو میگه، مثل عکس، آتیش، و .. و کلا در ادای کلماتی که دو تا ساکن پشت سر هم دارند، تبحر خاصی داره!!و ما فعلا در کف بابا یا مامان گفتن رضا هستیم!!
خبر دیگر اینکه سارا این ترم دانشگاه الزهرا دو تا درس ارائه میکنه. در واقع میخواهیم در تهران جایی بیابیم از برای هیات علمی شدن سارا. تا چه یافته شود و چه در نظر آید