۱۳۸۵ بهمن ۱۰, سه‌شنبه

سارا و رضا در ارومیه
روز شنبه هادی، سارا و رضا کوچولو رو برد ارومیه. تا آخر هفته هم میمونند تا من برم بیارمشون. خبر جدید هم اینکه رضا کمی عجیب ولی واقعی شروع کرده به ادای برخی کلمات! جالبه که در یکی دو هفته ای که شروع کرده اسم اشیاء رو میگه، مثل عکس، آتیش، و .. و کلا در ادای کلماتی که دو تا ساکن پشت سر هم دارند، تبحر خاصی داره!!و ما فعلا در کف بابا یا مامان گفتن رضا هستیم!!
خبر دیگر اینکه سارا این ترم دانشگاه الزهرا دو تا درس ارائه میکنه. در واقع میخواهیم در تهران جایی بیابیم از برای هیات علمی شدن سارا. تا چه یافته شود و چه در نظر آید


۵ نظر:

ناشناس گفت...

!درود بر آقا مهدی، بابای آقا رضای کوچولو

ناشناس گفت...

آقا رضا شما یک بار سرما خوردید و از اونروز به بعد هربار صحبت با هم رو شروع کردیم از همون آغاز و چند بار در طول صحبت پرسیدید"سرما خوردی؟ سرما خوردی؟" هر بار با شرمندگی عرض کردم نه! اما امشب سرفراز اما خسته و به هم ریخته، افتاده از کار و زندگی اومدم قلب مبارکت رو شاد کنم: من آخر به سختی سرما خوردم آقا رضا!! سرم درد می کنه عرق میکنم کارام عقب افتاده یکی از استادایی که در تعیین و اختصاص پروژه ها به من بسیار نقش داره و دیگری که اصلا ربطی بهش نداره چون وقتی منو خواسته بود مریض و بی حال نتونستم پیششون برم از دوستی موثق شنیدم گفته به این(!) آقا دیگه کاری ندید. پدر و مادرم رفتند سارا خانوم به شما سلام و درود میگند و کانالای اختصاصی کودکان بیشتر
...
بله! همین الان بود که عرض کردم سرما خوردم آقا رضا!این لا مذهب شکلات یا اسمـارتیـــز نیست که شما هر 2 دقیقه یکبار می فرمایید: سرما خوردی؟؟ خب دیگه، اگر اجازه بدید امشب زودتر مرخص بشم

:) خدا پشت و پناهت باشه کوچولو
رضا

ناشناس گفت...

کجایی آقا رضا؟

ناشناس گفت...

نه! خوب خوبم! شما برگشتی از مسافرت؟

ناشناس گفت...

(: نوروز مبارک تُـپل