۱۳۸۴ آذر ۲, چهارشنبه

!آی ملت یکی به ما بلیط کنسرت شجریان بده

۱۳۸۴ آبان ۱۹, پنجشنبه

سلام
انصافا قبول کنین که انتخاب اسم پسر خیلی سخت تر از دختره. از بس که خود آقایون به هم دیگه برچسب میزنن و اسامی قشنگ رو خراب میکنن ولی تو خانوما معمولا کسی این کارو نمیکنه مگه اینکه طرف خودش خیلی مشکل دار باشه که اسمشو خراب کنه. یا اصلا آقایونِ مشکل دار و نه خیلی خوش نام بیشترن. خلاصه این وسط گیر کردیم چی کار کنیم کلی اسم هم هست که به خاطر تلفظ متفاوتش تو ترکی مجبوریم حذف کنیم. هر کتاب لطیف شعر و شاعری هم که باز میکنی پر از اسم دختره. میمونه اسمای شاهنامه ای کهن!

۱۳۸۴ مهر ۲۷, چهارشنبه


سلام
قبلا وقتی آپدیت نمیکردم حداقل با خودم فکر میکردم چی بنویسم. ولی این اواخر دیگه اصلا به این موضوع فکر نمیکنم با خیال راحت ولش کردم به امان خدا. اینجا هم مثل اینکه تار عنکبوت بسته!
اما 3تا انگیزه باعث شد بنویسم یکی اینکه فرنوش خان آلمانی درخواست آخرین اخبار را داشتند، دوم خوشحالی از بعله برون خواهر محترم و بعد اینکه یکی از دوستام (زهرا ن) که دیروز پیشش بودم امروز نی‌نی دار شده و خیلی برام جالب بود که خونوادشون یگه 3نفری میشه..وای…
- در ابتدا به عرض برسونم که شر پلنینگ بعد از مکافات فراوان کم شد. البته استاد عزیز منت الطاف بیکران خود را به شدت بر سر ما گذاشتند.
- الان حدود 2 ماه برای تمام کارهای زندگی مستقل فرصت داریم، درسم و مطالعات تربیتیم رو زودتر باید به یه جایی برسونم و کلی کار دیگه که مدام در حال لیست کردن اونا هستم.
- موضوع تزم رو با یکی از دوستام شبیه هم تعریف کردیم که با هم انجام بدیم. ادامه ی پروژه درس بینایی ماشینمونه. کاربردش توی کارتونها و انیمیشنهای کارتونیه. نهایت پروژه اینه که سیگنال گفتار رو بگیره و یه چهره مجازی رو انیمیت یا پویانمایی کنه. مثل کاری که تو کارتونهایی مثل شرک انجام شده ولی این برای گفتار فارسیه. ورژن اول کار رو تو تابستون برای پروژه بینایی انجام دادیم. باید از یک چهره واقعی اول فیلمبرداری میکردیم تا سیستم حرکات چهره رو یاد بگیره و برای چهره مجازی بتونه پیاده کنه. اولش خودم هنرپیشه بودم و بعد از هادی فیلمبرداری کنیم که نتیجش خیلی بهتر شد. حالا هم دنبال استودیو میگردیم که شرایط صدابرداری و نورپردازی خوبی داشته باشه.
فعلا

۱۳۸۴ شهریور ۵, شنبه

سلام
الهی! شرِّ درس پلنینگ و استادش و پروژش رو از سرمان کم کناد و به خیر مبدل سازاد! آمین!

۱۳۸۴ مرداد ۳۰, یکشنبه

سلام
هوای ننوشتن را نمی خوام ولی مُردم از بس رو کاغذ نوشتم و اینجا نذاشتم. کاملا تنبل شدم. یک ماهی هست چیزی ننوشتم ولی هوای نوشتن حس موندگاریه که خیلی وقتا مثل بعد از خوندن مطالب ملت یا احساساتی شدنم، دارم ولی بلاگر و کامپیوتر چیزیه که هوای آدم رو قاطی میکنه. و فقط قلم و کاغذه که هوای نوشتن رو معنی میکنه و امتداد میده.
مامان یه هفته اینجا بود و من بعد از مدتها احساس بچگی خودم رو دوباره پیدا کردم و در واقع این تلاش رو هم میکردم که حس نکنم بزرگ شدم تا بتونم کاملا از حس مادری مامان استفاده کنم بلکه چیزهایی بیاموزم. و خدا میدونه که من هنوز بچه ام نمیدونم چطوری میتونم هم بچه باشم و هم مادر. یه محبت خالص، یه گذشت بی پایان، یه رابطه ی بی غل و غش، بدون رو در بایستی و سیاستمداری، بدون ملاحظه ی هر برداشت احتمالی و کلی ویژگی های دیگه ای که این رابطه خاص و قشنگ داره.
داشتم سعی میکردم که نخوام جنس بچه رو بدونم ولی همه میگن بپرس. نمی دونم منظورشون ارضای حس فضولی آدمه یا چیز دیگه ای. ولی امروز یکی خیلی صادق و راحت بهم گفت برای اینکه فرصت داشته باشین با خودتون کنار بیاین زودتر بدونین بهتره. حالا من باید کشف کنم که لازم دارم با خودم کنار بیام یا نه.

۱۳۸۴ تیر ۱۹, یکشنبه

سلام
اینجا همدان است صدای سارا به دور از مهدی. با هوایی گرمتر از همیشه ی این شهر همیشه سرد ما.

۱۳۸۴ تیر ۱۱, شنبه

سلام
این هم از آخرین امتحان. آخریش پردازش گفتار بود که یک ساعتی هست تحویلش دادم. امتحان از نوع "ببر خونه" بود. قرار بود ساعت 9 صبح تحویل استاد بدیم وقتی که رسیدیم دانشگاه جلو در با سیل جمعیت مواجه شدیم که مشغول دعا برای کنکوریهاشون بودن. دانشجوها هم جمع شده بودن و نگهبان نمی ذاشت برن تو دانشگاه. اولش کلی دیپرس شدم و پشیمان از اینکه تا صبح بیدار موندم جوابها رو نوشتم، التماس نگهبان عزیز کردم و اجازه ورود را دریافت نمودم.
الان 3تا پروژه محترم باقی مانده تا این ترم به آخر برسه.
- یه خبر بدی که دیدم درگذشت دکتر برکشلی برقی ها است. اون موقع که تو شورای صنفی خوابگاه بودیم گاهی در خدمتش بودیم. همیشه فکر میکردم آدم مخی هست و مشکلات خوابگاه رو هم میخواد با راهکارهای علمی از نوع برقی حل کند. ولی به نظرم خیلی آدم زحمتکشی می اومد (در حل امور دانشجویان) و در برخوردش برخلاف خیلیها به نظر نمی اومد نسبت به آدم پیش ذهنیتی داشته باشه. خلاصه خیلی دلم سوخت. یکی نوشته بود تومور مغزی داشته و آخرش هم مثل اینکه تو آمریکا فوت کرده.

۱۳۸۴ خرداد ۲۸, شنبه

سلام
کاش همه ی مردم حق رای نداشتند و فقط اونهایی که سابقه ی سیاسی یا چه میدونم اجتماعی داشتند میتونستن رای بدن. این کار بعضی کاندیداهای معلوم الحال که با مخ زنی آدمهای بدون تحلیل رای جمع کردند حال آدم رو میگیره. کاش اقلا می گفتند دلیلتون رو هم برای انتخابتون بنویسید. اصلا این دموکراسی در جوامعی که آدمهاش رشد پیدا نکردن ضرر داره. این همه ما آدمهای بافرهنگ! و وبلاگ نویس خون دل خوردیم، آخرش هم این رای های مسخره نمی دونم از کجا پیداشون شدو بیخود نبود جناب کروبی فرنودن رقابت واقعی روز انتخاباته. اصلا اگه بهرمانی رای بیاره من دزد میشم.

۱۳۸۴ خرداد ۲۲, یکشنبه

روشنفکری، قدرت چانه زنی، توانمندی اجرايي
به نظر من سه ويژگی عمود بر هم بالا از مهمترين ويژگیهايي است که يک رئيس جمهور
بايد داشته باشد. بر اساس سه ويژگی بالا میتوان به کانديداهای فعلی نمره داد. البته همواره مشکل هست که بتوان رئيس جمهوری يافت که هر سه ويژگی بالا را داشته باشد.
- در واقع اولويت دادن به اين سه ويژگی است که میتواند کانديدای شخص را مشخص کند.
الويتی که در ذهن من است معکوس ترتيب بالا است. يعنی اولين نياز برای رئيس جمهور در
شرايط فعلی کشور ما توانمندی اجرايي، سپس قدرت چانه زنی(سطوح بالا) و در نهايت
روشنفکری است. در اين نوشته خيلی با ويژگی "قدرت چانه زنی" کاری ندارم.
- هر عصری رئيس جمهور متناسب با آن عصر را میخواهد. همه به مفيد بودن دوره ی اول
رياست جمهوری آقای خاتمی اذعان دارند. (من در مورد دوره دوم کمی بحث دارم.) ملت ما
از خاتمی خيلی ياد گرفت که هيچ گاه فراموش نخواهد کرد: جامعه مدنی، زنده باد مخالف،
صبر و مدارا، رئيس جمهور بودن و مغرور نشدن، سالم ماندن، و صدها واژه ی ديگر .
- خاتمی دقيقا در دوره ای آمد که نياز به روشنفکری و توليد واژه و فرهنگ بود و ما خيلی
چيزها ياد گرفتيم، بينش ما روشنتر شد، بيشتر فهميديم، کرامت خود را بيشتر درک کرديم. ما مفهوم تکريم مشتری را فهميديم. ما زنده باد مخالف را فهميديم، ما ضرورت مبارزه با فساد
اقتصادی را فهميديم، ما فهميديم دولت نبايد متولی باشد، ما فهميديم فرصتها بايد مساوی
باشد، ما فهميديم عصر، عصر ارتباطات است، ما فهميديم در فکر کردن و حرف زدن آزاديم، ما
فهميديم خصوصی سازی امری ضروريست، ولی .....- ولی ما اکثر آنها را حس نکرديم. - آيا از اين مفاهيم در تبيين حقوق ساده شهروندی استفاده شد؟ آيا در عمل هم واقعا احساس شدند؟ بيشتر فهميديم دردمان بيشتر شد. - به نظر من مفاهيم و واژه ها به ميان مردم آمده، ولی مجريان دولتی و حکومتی در عمل
استفاده ی زيادی نکردند. مثل اينکه در پياده سازی اين مفاهيم با مخاطبين و مجريان تعارف
شد. فهميدند(شايد؟!) ولی بکار نبستند. بروکراسی اداری و مصيبت های پابرجاست، از شايسته سالاری و حمايت از نخبگان استفاده های سياسی به جا ماند. حمايت از توليد داخل، فقط قانون شد و خوراک رسانه ها.
- من نگران زنده بگور شدن مفاهيم روشنفکری جا افتاده در جامعه هستم. مفاهيمی که واقعا نهادينه کردن و پياده سازی آنها تاثيرات به سزايي در رشد کشور دارند. - با وجود احترام به تمامی نظرات دوستان و تشکر از کامنت آنها، به واقع فکر میکنم، مدير
توانمندی در سطح اجرا لازم داريم تا اين مفاهيم نهادينه و استفاده شود بيشتر از آن که واژه
ساز باشد و بيشتر از آن که روشنفکر باشد.

-- مهدی نيامنش

۱۳۸۴ خرداد ۲۰, جمعه

قاليباف آری، معين نه!

من هم مثل کوروش عليانی اعتقاد دارم که قاليباف در حد و اندازه هایی نيست که بتوان مقدرات کشور را به دستش سپرد. من با رد نسبی ساير گزينه ها به قاليباف میرسم.

- خاتمی که آمد، همه تشنه حرفهای زادی طلبانه او بودند و نسل ما که آن موقع دانشجو بود خيلی سياسی بود و حساس.

- معين به حرفهای 7-6 سال پيش برگشته. اين حرف هر چند به مذاق عده ای هم خوش بياید درد روزگار فعلی ما نيست.

- معين با سخنان تبليغاتی خود(از جمله: "من از ملی-مذهبی ها در سطح وزارت استفاده خواهم کرد"، و يا "من نگران گنجی هستم" و از اين قبيل) شمشير مبارزه با مجلس را از رو بسته و من شک ندارم که با آمدن وی تنشها در جامعه بسيار زياد خواهد شد و هر روز ما شاهد استيضاح و دعوای مجلس و دولت خواهيم بود و مردم به حال خود.

- من فکر میکنم صبر خاتمی، برخی آزادیها را نهادينه کرد وگرنه اگر مانند معين با استعفا از کوره
در میرفت قضايا شکل ديگر داشت.

- همه میدانند که قدرت چانه زنی معين در سطوح بالا بسيار بسيار کم است و قطعا وعده های آزادی طلبانه خود را با تنش پی گيری خواهد کرد.

- از طرف ديگر از وزارت معين و کيفيت اداره ی آموزش عالی چند وقتی نگذشته. همه دانشگاهيان (به خصوص مقاطع فوق و دکترا و هيات علمی) تقاوت وزارت فعلی را به وزارت آقای معين در حال حاضر میبينند.

- من اعتقاد دارم ما در جامعه فعلی مان مشکلات اجتماعی مان بيشتر شده و نياز به نظم و عدالت بيشتری داريم. البته منظورم از اين عدالت، عدالتی است که برای اکثريت لازم است و نه عدالتی که فقط برای قلم به دستان و هنرمندان و ... است.

- از نمود عدالتهايي که من مطمئن هستم قاليباف به آنها میپردازد و معين هرگز آن را صورت مساله نمیداند: وضعيت بروکراسی ادارات و سازمانها، نظم و عدالت اقتصادی، نظم شهری، تازه اگر هم صورت مساله بداند، فرصت کنترل مديران و حتی وزرا را نخواهد يافت.

- (در حالت کنونی) اکثريت مردم درد اين را ندارند که فلان روشنفکر در زندان است و فلان قلم
به دست محروم شده و ... . من دنبال نظم و قانون در سطح گسترده و متوسط هستم.

- به نظر من قاليباف مديری است که میتواند نظم و عدالت را در سطح منوسط جامعه گسترده اجرا کند.
---مهدی نیامنش

۱۳۸۴ خرداد ۱۹, پنجشنبه

سلام
فوتبال دیشب خیلی هیجان انگیز بود علی رغم اینکه مهدی دقیقا بعد از زدن گل رسید.

احساس می کردم صدای دخترا میاد ولی باور نمی کردم دخترا رو راه داده باشن. اون

صداها هم احتمالا صدای دخترایی بوده که مهرعلیزاده آورده بود. چون اون 30 آزادی خواه

نیمه دوم رفتن تو ورزشگاه و صداها از نیمه اول میومد.
دوست دارم راجع به آزادی فکر کنم و تعریف خودم رو از اون بدونم. به نظرم رفتن دخترا به

ورزشگاه به دنبال آزادی نیست به دنبال گشودن زاویه ای از فرهنگ جامعه ماست درسته

دخترا هم بالاخره جایی برای وجود داشتن و فریاد زدن و همراه شدن پیدا میکنن کار ندارم

که این کارمتعالی ای نیست ولی موضوع حق داشتن برای انجام اینکاره. من گاهی دلم

میخواد برم مسابقه فوتبال ببینیم اونم وقتی نتیجه ملی مهمی داشته باشه ... ولی بازم

فکر میکنم اینا خوشی زده زیر دلشون نمیگم درد نداردن ولی دردشون تو این مایه هاس که

آزادی کجاس واقعیتش هم شاید همینه تا طرف شکمش سیر نباشه و ماشین زیر پاش

شهر و گز نمیکنه که ببینه آزادی کجا کم می کشن. شایدم این کارو بکنه! نمی دونم.

۱۳۸۴ اردیبهشت ۲۷, سه‌شنبه

سلام
چند روزيه که سرم شلوغ شده و گوجه سبز و توت فرنگي و امتحان فرصت برام نذاشته. البته قسمت زياد ننوشتنم مربوط به وبلاگي نبودن اتفاقات هم بوده.
اون روز مي خواستيم براي يکي از بچه ها کول ديسک بخريم بدون اينکه جمهوري يا جاهاي ديگه بريم ولي تو اين فروشگاه هاي نيمه اينترنتي چيزي پيدا نکرديم آخر از تبليغات يه مجله ي کامپيوتري يه تلفن پبدا کرديم و خريديم.
امروز داشتم مي اومدم تو راه ديدم يه پليسي يه سمندي رو نگه داشت که نمي دونم واسه چي جريمه ش کنه بعد دو تا سرنشين سمند پياده شدن و با پليس دست به يقه و اين پليس بيچاره هم ديگه نفهميدم چه بلايي سرش اومد. ديگه خودتون رابطه ي قانون و فرهنگ قانون مدار ما رو تحليل کنين.
راستي مينا هم مدتيه يه وبلاگ قشنگ از مسافرتهاش و طبيعت درست کرده.

۱۳۸۴ اردیبهشت ۱۷, شنبه

۱۳۸۴ اردیبهشت ۱۴, چهارشنبه


13 bedar

۱۳۸۴ فروردین ۲۵, پنجشنبه

سلام

کتاب چراغها رو یه بار دیگه خوندم . لذت خوندنش رو اول مدیون رویا ام که بهم پیشنهادش کرد (نمایشگاه کتاب82) و بعدش هم خانوم پیرزاد. فقط مشکلم اینه که وقتی این کتاب رو می خونم جوزده میشم و فکر میکنم که باید خیلی خونه ی مرتب و منظمی داشته باشم علاقه ی عجیبی به کار خونه پیدا میکنم، به همین خاطر این هفته دچار یک سری کمردردهای جیغ ناک شدم و در ادامه این احساس بهم دست داده که مثل خانومای خونه داری شدم که صبح تا شب وسایل این اتاق رو میزارن اون اتاق که
مرتبتر بشه و فرداش برش میگردونن سر جاش. ورزش و این حرفها هم که تو برنامه شون نیست و تا بدنشون به زبون میاد و درد میگیره یه روز با تلویزیون ورزش میکنن و تمام.کلاسهای این ترمم از شبنه بعدازظهر شروع میشه تاسه شنبه ظهر و این فشردگی برنامه ام رو مدیون دکتر جم زاد هستم که بهم اجازه نداد از کلاس فازی دکتر باقری فیض ببرم و این طوریه که آخر هفته ی من از سه شنبه بعدازظهر شروع میشه و فرصت خونه موندن بیشتری دارم و تنها بودن.

فردا شب عروسی یکی از دوستای صمیمی دوره راهنمایی ام دعوتیم . رفتنش خیلی سخته مخصوصا اینکه تهران نیست و احتمالا به جز یکی دوتا از دوستام اونم اگه بیان کسی رو نمیشناسم مهدی هم که خوب هیچکی رو به جز من نمیشناسه. از یه طرف دلم میخواد برم و دوستم رو بعد از 5-6 سال ببینم ولی از طرف دیگه میدونم نه اون فرصت داره منو ببینه و نه من این انتظار رو ازش دارم و من هم آدمی نیستم که توی عروسی به خودم خوش بگذرونم. ولی انگار مثل یه وظیفه آدم باید بره شاید وظیفه ای در قبال دل خودش.

۱۳۸۴ فروردین ۲۰, شنبه

سلام
اعتراف ميکنم وقتي آدم روز جمعه لپتاپ رو ميزاره رو پاش و لم ميده و گاهي هم يک قولپ چايي رو که همسر محترم آماده کرده مي نوشه و وبلاگ مينويسه، مثل خوردن سير با ماست مي مونه کنار يک غذاي چرب و چيلي. اصلا فهميدم چرا بعضي ها هر روز وبلاگ مينويسن. البته خوب هميشه از کمي امکاناته که جوونا منحرف مي شن.
امشب قراره مسابقات ورزشي به اسم همبستگي کشورهاي اسلامي تو عربستان شروع بشه اما نميدونم چرا امشب رو انتخاب کردن که شب شهادت امام رضاست و دارن جهت همبستگي شون رو نشون ميدن و اينکه امروز هم وفات پيامبر بود.
ديروز يه همسايه جديد برامون اومد خانومش رو با بچشون از دور که ديدم احساس کردم آشناست آخرش رفتم پايين تا اينقدر گردنم رو از پنجره کچ نکنم و اينکه پشيموني هميشگي از دير عمل کردن در جاهايي که ميتونستم با همسايه هامون رفيق بشم، دوباره پيش نياد. رفتم و ديدم شهناز از بچه هاي شيمي دانشگاهه. خيلي خوشحال شدم با دختر بامزه و مهربون 6 ماه اش اومد خونمون. اصلا نفهميده بودم کي ازدواج کرده بود. تو حرفهامون فقط از وضعيت فعلي و زندگي تغييريافته تو اين مدت حرف زديم و انگار اون فضايي رو که قبلا به خاطرش با هم آشنا شده بوديم رو باد برده بود. البته اميدوارم ميان اينجا بتونيم همديگر رو ببينيم.
آقاي پاپ هم که به رحمت خدا رفت. نمي دونم آقاي خاتمي هم همون احساسي رو به پاپ داره که من دارم و پا شده رفته اونجا يا واقعا تو ذهنش اونو آدم مهم و بزرگي ميدونه. البته همه احتمالا به دلايل سياسي ميرن واتيکان تا اينکه به رهبريت اعتقاد داشته باشن.

۱۳۸۴ فروردین ۱۷, چهارشنبه

سلام
اول از عید بگم که با انجام تمام آداب و رسوم و احترام به ادیان و قبایل مختلف سپری شد. ولی نه هنوز یادم افتاد افراد مهمی هنوز باقی هستند. اگر صنعت دیدار با افراد فامیل و تکان دادن بعضی مناطق مانند خانه رو نادیده بگیریم عید به بطالت گذشت. ما هرجا قدم میذاشتیم ارومیه، خوی و همدان هواش سرد میشد و به حد یخ زدگی میرسید بنده هم غافل از این پای سبکمون چمدونی پر از لباسهای تابستونی بار کرده بودم و نکته ی دیگه سفر هم همین بارکشی لذت بخش بود. دوم عید که خوی برف بارید عزم همدان کردیم من اولین بارم بود اون جاده رو میدیم به نظرم خیلی قشنگ بود مخصوصا اون تیکه ای که توی آذربایجان غربی بود، کناره های دریاچه و سد و رودخونه هاش و خلاصه دیدنی بود، عکسهاش رو میذارم ایشالا.

۱۳۸۳ اسفند ۲۹, شنبه

سلام
در ساعات آخر سال 83 می خوام این فرصت رو به خودم بدم و وبلاگ بنویسم. از محضر تمامی دوستان نیز به خاطر بی توجهی به کامنتها عذرخواهی می نمایم.
این عید نوروز هم تا حدی بلای جان شده چون کارهای عجیب غریبی که در طول یکسال مستحب بوده، یه هو واجب می شن و پشت سر هم باید همه کارها رو انجام بدی و انگار اگه همش نشه تا آخر سال بدبخت و بیچاره میشی البته از یه نظر برای افرادی مثل بنده فرصتی و در واقع فورسی است که این کارها در یک عملیات ضربتی سمبل شود ولی طبق معمول استرس آن بیش از و پیش از عملیات عذاب آوره. خلاصه الان در خلا و دور از همه چی در ارومیه نشستم و در آرزوی اینترنتی پرسرعت اندیشه پست وبلاگ خویش در سر می پرورم. یه کاری که تا آخر سال هم نتونستیم انجام بدیم پست کردن کارت تبریکهای خارج رفتگان بود که به دلیل عدم دسترسی به اورکات بعضی آدرسها رو نتونستم پیدا کنم و تنبلی مزمن هم مزید بر علت از پیشرفت کار جلوگیری کرد. خلاصه اینجا
اونقدر در صدد ترکی یادگرفتن "اجق وجق" حرف میزنم که الان هم دارم قاطی پاطی مینویسم. ما همدانیها و شاید جاهای دیگه ای هم باشن رسم داریم وعده ی غذای قبل از سال تحویل رو سبزی پلو ماهی می خوریم ولی اینجا این رسم رو ندارن و من نگران ناقص تحویل شدن سال برای خودم هستم.
فعلا تا سال دیگه ایشالا که سال خوبی رو همگی شروع کنید.

۱۳۸۳ اسفند ۱۶, یکشنبه

آدم یه تصمیم رو خودش میگیره مثل ادامه تحصیل، ولی بقیه تصمیمات ناشی از همون تصمیم رو بقیه براش میگیرن و این تا حد زیادی اسفناکه و ترجیح میدی هیچ وقت تصمیم دندان شکن نگیری و بگذاری همراه نسیمهایی از زندگی که برات دل انگیزن بشی!

۱۳۸۳ اسفند ۱۵, شنبه

سلام
موقعی که حرف وبلاگی یه ذهنم میاد و می گم که اینو بنویسم، چون وسط یک پراسس دیگه هستم بش سی پی یو نمیدم و فکر میکنم کسی منتظر وبلاگم ننشسته که الان بخوام بنویسمش و به همین نوع دلایل هیچ وقت وبلاگ نوشتن اولویت پیدا نمی کنه و به صورت یک پراسس بیچاره ی همیشه منتظر یک گوشه ذهنم میمونه.
- تازگی ها افراد مسلحی پیدا شدن که خارجی ها رو تهدید میکنن و می چاپن، نمونه اش:استادای دانشکده "ام بی ای" یه سری دوره ی مدیریتی برای مدیران "های تک" گذاشته و استادای کار درست خارجی میارن، یکی از این استادای فکرکنم آلمانی که رفته بوده کرج داشته از بازدید یک شرکتی برمیگشته ، تو راه جلوی راننده اش رو میگیرن و به اسم مواد مخدر میگردن و کل وسایل و یوروهاش رو میچاپن. همین استاد بیچار روز قبلش کلی از این تهران مدرن تعریف و تمجید کرده بوده غافل از اینکه اینجا ایرانه و کارامدترین اصل، اصل عدم قطعیته.
(نمی تونم انگلیسی وسط متن فارسی بذارم :( )

۱۳۸۳ بهمن ۲۸, چهارشنبه

سلام
بالاخره بعد از 2 هفته دوندگی دیروز ثبت نام کردم. و از دست بعضی اساتید ببخشید عقده ای روانی شدم. "مصوبات جلسات ما تغییر ناپذیر است حتا اگر خلاف آن ثابت شده باشد به خصوص اگر استادی بهتر از من، ثابت کرده باشد و بخواهد به دانشجو کمک کند".
اینقدر که از ثبت نام خسته شدم بعد از امتحانام خسته نبودم. می خوایم یه چند روزی فرار کنیم اگه خدا بخواد.
این چند روز کلی با فرانک از دیدگاه روانشناسان رفتار عجیب اساتید گرام را تحلیل کردیم و به نتایج جالبی هم رسیدیم.
دیگه اینکه اینترنت ایران هم شده مثل تلویزیونش و هیچ چیز جذابی توش پیدا نمی شه.
برای "تیک هوم" شبکه عصبی دنبال مطلب بودیم، گفتیم اول تو مطالب فارسی بگردیم اگه نشد "اوریجینالش" ش رو پیدا کنیم. چند تا پایان نامه تو دانشگاه الزهرا پیدا کردیم با عنوانهای کاملا مربوط. با اعتماد به "آی تی" خوشحال، پاشدیم رفتیم تا الزهرا دنبالشون، دیدیم پایان نامه ها رو از سال هشتادو یک به عقب نگه نمی داشتن و گفتن که دانشجوهایی هم به اون اسمی که ما دیده بودیم تو اینترنت ندارند. در واقع از وجود او "پیج"ی که ما پیدا کرده بودیم رو سایت دانشگاه خبر نداشتن. خلاصه اینکه تو سیستم اینجا همیشه اعتمادی به جواب دادن "آی تی" و فامیلاش نیست.

۱۳۸۳ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

سلام
شايد دليلش اين باشه که مهدي از عنفوان جواني حل تمرين درس توزيع شده ي دانشکده بوده. دليل اينکه مجموعه ي ما و خانواده هامون اينقدر در سطح ايران اسلامي توزيع شدن. و اين نگراني از جاده، کي مياد، کي ميره، رسيد يا نرسيد و ... آميخته با ساير استرس هاي درون شهري وضعيت رو پيچيده کرده. بعد از 8 سال رفت و آمد تو جاده ي همدان هنوز هم تصور مسافرت تو اون جاده برام وحشتناک و ناگواره. خدايا نعمت راه آهن بي خطر (بدون بار گوگرد) بر ما و مسافران ارزاني بفرما! آمين! (هواپيما گرونه. همداني ها اين کاره نيستند فقط با هواپيما تا کيش مي رن)

۱۳۸۳ بهمن ۸, پنجشنبه

"هیچ چيز مثل اميد عقيده ی آدم را عوض نمی کند."

۱۳۸۳ دی ۲۷, یکشنبه

سلام
دیروز بعد از کلی مدت چند تا از بچه های چهار ریاضی رو دیدم با کلی تغییرات حاصله که یکی اش !همین عکسیه که می بی نین
خیلی خوب و خاطره انگیز بود و خیلی انرژی گرفتم

۱۳۸۳ دی ۲۳, چهارشنبه

اپسیلون نوعی کتابخانه است برای کنکوریها!
و با تشکر از فرانک و این عکسهای خوشمزه اش

۱۳۸۳ دی ۱۹, شنبه

سلام
-اولين امتحان تقديم شد.
-برف هم نمياد نمي دونم چرا يعني آب ميشه و هيچيش نمي مونه.
-اين روزا بحث ترافيک خيلي داغه. نمي دونم دور و بر من اين طوريه يا واقعا مشکل غولي شده.
-راستي يه اپسيلون راه انداختيم!