۱۳۸۴ فروردین ۲۰, شنبه

سلام
اعتراف ميکنم وقتي آدم روز جمعه لپتاپ رو ميزاره رو پاش و لم ميده و گاهي هم يک قولپ چايي رو که همسر محترم آماده کرده مي نوشه و وبلاگ مينويسه، مثل خوردن سير با ماست مي مونه کنار يک غذاي چرب و چيلي. اصلا فهميدم چرا بعضي ها هر روز وبلاگ مينويسن. البته خوب هميشه از کمي امکاناته که جوونا منحرف مي شن.
امشب قراره مسابقات ورزشي به اسم همبستگي کشورهاي اسلامي تو عربستان شروع بشه اما نميدونم چرا امشب رو انتخاب کردن که شب شهادت امام رضاست و دارن جهت همبستگي شون رو نشون ميدن و اينکه امروز هم وفات پيامبر بود.
ديروز يه همسايه جديد برامون اومد خانومش رو با بچشون از دور که ديدم احساس کردم آشناست آخرش رفتم پايين تا اينقدر گردنم رو از پنجره کچ نکنم و اينکه پشيموني هميشگي از دير عمل کردن در جاهايي که ميتونستم با همسايه هامون رفيق بشم، دوباره پيش نياد. رفتم و ديدم شهناز از بچه هاي شيمي دانشگاهه. خيلي خوشحال شدم با دختر بامزه و مهربون 6 ماه اش اومد خونمون. اصلا نفهميده بودم کي ازدواج کرده بود. تو حرفهامون فقط از وضعيت فعلي و زندگي تغييريافته تو اين مدت حرف زديم و انگار اون فضايي رو که قبلا به خاطرش با هم آشنا شده بوديم رو باد برده بود. البته اميدوارم ميان اينجا بتونيم همديگر رو ببينيم.
آقاي پاپ هم که به رحمت خدا رفت. نمي دونم آقاي خاتمي هم همون احساسي رو به پاپ داره که من دارم و پا شده رفته اونجا يا واقعا تو ذهنش اونو آدم مهم و بزرگي ميدونه. البته همه احتمالا به دلايل سياسي ميرن واتيکان تا اينکه به رهبريت اعتقاد داشته باشن.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

I liked use of the word "Gholoppp" with tea :)