۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

دوم خرداد

امروز دوم خرداد است.
یاد دوم خرداد 76 و دوم خرداد 77 و دانشگاه تهران بخیر با رویا رفته بودیم و چه قدر عجیب و جالب بود برایمان آن همه شادی و هیجان برای حضورش در جمعیت دانشجویان مشتاق تغییر و اصلاح.

۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

باغ زندگی

من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است.
..
زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

یک باور خدا

خیلی خداست که آدم از بچگی این باور را داشته باشد که دنیا و آسمان‏ها و زمین برای انسان یعنی خود خودش خلق شده اند و این یعنی همان عزت نفسی که می تواند هدف خلقتی را برایش روشن کند. تا بتواند به راحتی جلوی اشتباهاتش را بگیرد. بتواند بزرگ و بزرگتر آرزو کند و به آنها برسد. به نظرم باورهای بچه گانه به اهداف خدا از آفرینش نزدیک ترند.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

باران

بوی باران
بوی برگ خیس این شب
بوی یک احساس تازه
بوی رویش از سر نو

تازه تازه میشود نمناک شد
میشود خیس از این آرام باران شد
میشود یک هیاهو بود
در خلوت باران این شب
میشود بارید و بارید
تا که آرام از هیاهوها رها شد

میشود از پشت یک شیشه
خالی از طوفان و باران شد
;)

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه

من دارم اجتماعی می شوم

- از رفتن به کلاسهای مادران کلی کیف میکنم. حتا از تاکسی و اتوبوس و ون سواریش هم خوشم می آید. بعد از مدتی انگار وارد اجتماع شده ام. امروز فهمیدم یکی از بچه های کلاس از 71یهای دانشکده بوده. کلی باهم در مورد سوء تربیت در شریف و سیستم اشتباه تعریف رشد در آنجا صحبت کردیم. بحث این جلسه در مورد تشویق بود.
- وقتی میخواستم ساعت کلاس را ابتدای دوره برای ثبت نام بپرسم جلوی رضا به موسسه تلفن زدم و اسم کلاس و تنبیه و تشویق را گفتم. رضا گریه اش بلند شد که چرا تنبیه میخوای بکنی؟؟ این در حالی بود که رضا فقط اسم تنبیه را از من شنیده بود ولی اینقدر نگران شده بود.
- روز اول که کلاس تنبیه 2 دقیقه استاد وقت داد که اولین تنبیهی که در بچگی شدیم را به یاد بیاوریم و بازگو کنیم. در ثانیه اول جواب همه آماده بود. ولی امروز که فرصت داد اولی تشویقی که به ذهنمان می آید را بگوییم تنها یک نفر حرف برای گفتن داشت آنهم بعد از دقایقی تامل کردن. و استاد گفت این الگوی تکراری کلاسهایش است که تشویقها به اندازه ای در سیستمهای تربیتی ما جا داشته که به یاد نمی آوریم.
- برای زیر سه سال سیستم تنبیه معنا ندارد.
- حالا که کمی وارد اجتماع شده ام دلم میخواهد از این حجاب اجباری و اجبارهای حجابی بنویسم. اجبارهایی که در سایه ی سیستمهای تربیتی خانواده ها و جامعه، زیر پوست شهر را پر از اتفاق میکند. انگار همه چیز دارد به این کشور بیچاره ما تزریق میشود. تکنولوژی، تمدن، معنی احساس آزادی، تصور از رفاه اجتماعی، درک از مذهب و دین و اعتقاد به معنویات. احساس میکنم به این کودک گیج و هیجان زده هیچگاه فرصت داده نشده که با سیر طبیعی رشد کند. یا به آن تزریق شده که زودتر بزرگ شود یا آنقدر دور نگه داشته شده تا نتواند بشناسد.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

لاک پشت و بچه اول

مشکل لاک پشت این است که نباید رضا تماسی با آن داشته باشد و کنترل کردن این قضیه خیلی سخت است. بعدش هم غذای خاصی است که میخورد که هنوز برای این بیچاره غذایش را نخریده ایم چون این نزدیکی ها جایی را نمی شناسم و هایپر استار هم نداشت. بعدش آکواریوم را تازه نابود کرده ام که چون نگهداری و تمیز کردن ماهی ها را در سبد من نبود و از این کار من بیزارم و خب بابایی هم وقتش اجازه نمیداد و به گند کشیده میشد. این لاک پشت هم فکر می کردم می توانیم یک جوری از شرش خلاص شویم که خریدم ولی رضا این بار رضایت نمیدهد. من کلا با حیوانات رابطه ای ندارم و هر چقدر هم به خودم فشار می آورم نمی توانم دوستشان داشته باشم.
حالا در مورد بچه اول . به نظرم محبت (فضای ارتباطی کودک و والدین) تقسیم نشده ای که بچه اول تجربه میکند و بقیه بچه ها امکان این تجربه را ندارند تاثیر فوق العاده ای در شخصیت بچه ها دارد. البته بیشتر تاثیرش زمانی مشخص میشود که تربیت والدین آگاهانه باشد والا خب اگر تربیت ناآگاهانه باشد شاید خیلی بچه اول ودوم فرقی نکند. ولی ماها که داریم در حد خودآزاری برای تربیت بچه ها وقت میگذاریم میخواهیم بچه های موفقی داشته باشیم و خب این فاصله بچه ها و کلا همین که ظلم به بچه ای نشود از زوایای تربیت است. من احساس میکنم خیلی از مادرانی که بیش از یک بچه دارند ابراز میکنند که به یکی از بجه ها ظلم کرده اند. به نظرم بچه هر چقدر سهم بیشتری از محبت، احترام و توجه والدین برخوردار شود عزت نفس بیشتری خواهد داشت. ولی بچه دوم نگرانی و ترسی از تقسیم شدن والدین برایش ایجاد میکند و بچه دوم هم که کلا با محبت تقسیم شده متولد میشود. به نظرم بچه اول باید به حدی از رشد رسیده باشد که نیاز به این تقسیم را بفهمد.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۱, شنبه

داستان یک آخر هفته

آخر هفته ی نسبتا خوب و یک خورده غیرمعمولی بود که در مجموع به این شخصیت ویران شده کمک کردند تا خودش را پیدا کند. سعی کردم که هر پیشنهادی را که جزو روزمرگی نباشد تحویل بگیرم و فکر کنم که خوب جواب داد.
- با کلی مراسم قرار شد که لاک پشت محترم و بیچاره ی آقا رضا به آکواریوم شرکت کوچانده شود و زمان مراسم هم پنج شنبه صبح تعیین شد. برنامه شروع شد و همه چیز خوب پیش رفت تا وقتی که خواستم با رضا از شرکت خارج بشوم. که گفت خب حالا باید لاک پشت رو از آکواریوم برداریم. کلی توضیح که اینجا با ماهیا بازی میکنه تنها نمیمونه و هزار و یک داستان . ولی رضا گفت من دلم براش تنگ میشه و رفت تو کوچه گریه. خلاصه کل مراسم رول بک شد و این لاک پشت بیچاره هنوز دارد در خانه ی ما زجر کش می شود با وجود دوستی مثل آقا رضا.
- خیلی یهویی تصمیم گرفتیم با بابا که برویم دیدن برادر کوچکش آن هم بعد از شاید 20 سال قطع کانکشن.
- این جمله ای بود که به نظرم در راستای حرکت به سوی عزت نفس کمک میکند: افراد شما را به خاطر خودتان دوست دارند نه آنچه که شما برایشان انجام می دهید.
- هر چی بیشتر دیتا در مورد تربیت و کودک به دست می آورم به این موضوع بیشتر ایمان می آوردم که احتمال و عوامل برای رشد و موفقیت در بچه های اول خانواده بیشتر است و این نتیجه ای ندارد جز اینکه به دنیا آوردن بچه دوم در زمانی که نتوان مانند یک بچه اول خانواده با او رفتار کرد، گناه یک کمی بزرگی است.