بابایی (با حالت نیمه عصبی): "اقا رضا باید حرف بابایی رو گوش کنی، چند بار بگم یه حرف رو! اخه بابا من خسته شدم، من هی میگم این کارو نکن، شما انجام میدی. اصلا باید حرف بزرگتر......"
داشتم این حرفها رو میگفتم که کم کم احساس کردم رضا کاملا داره به حرفم گوش میکنه، بنابراین با حس روشنفکری اول به خودم مسلط شدم و بعد ادامه دادم:
"... اصلا منظور من این نیست که من هر چی میگم تو بگی چشم! تو باید استقلال نظر هم داشته باشی، باید خودت هم فکر کنی، نظر همه رو بدونی و بعد هم تصمیم بگیری. مستقل باش، ولی کاری نکن که بقیه فکر کنند که به حرف بقیه گوش نمیدی...."
رضا که اروم و بیصدا بود و من کاملا روشنفکرانه اون رو نصیحت میکردم، یهو در جواب موعظه ی من (که کم کم هیچی نمیهفمید از بس قلمبه صحبت میکردم) گفت:
"بابایی جیش داری تو؟!"
داشتم این حرفها رو میگفتم که کم کم احساس کردم رضا کاملا داره به حرفم گوش میکنه، بنابراین با حس روشنفکری اول به خودم مسلط شدم و بعد ادامه دادم:
"... اصلا منظور من این نیست که من هر چی میگم تو بگی چشم! تو باید استقلال نظر هم داشته باشی، باید خودت هم فکر کنی، نظر همه رو بدونی و بعد هم تصمیم بگیری. مستقل باش، ولی کاری نکن که بقیه فکر کنند که به حرف بقیه گوش نمیدی...."
رضا که اروم و بیصدا بود و من کاملا روشنفکرانه اون رو نصیحت میکردم، یهو در جواب موعظه ی من (که کم کم هیچی نمیهفمید از بس قلمبه صحبت میکردم) گفت:
"بابایی جیش داری تو؟!"
۱ نظر:
:)))))
وااای مرسی. خیلی عالی بود.
فکر می کنم اون حرفایی که تو داشتی می زدی رو به آدم ۴۰ ساله هم بزنی چیزی حالیش نمی شه.آقا رضا که جای خود داره.
ولی کلا اون سوییچینگت خیلی جالب بود.
ارسال یک نظر