۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

- به نظرم کارهای لذت بخشی که آدم انجام میدهد به نوعی به رها کردن و رها شدن و به هر حال رهایی ارتباط دارد.
_ با این عجله ای که من دارم همیشه و در هر کاری، اگر با عجله چرت زدن و استراحت کردن معنی داشت من حتما پایه اش بودم.
- فرصت نشد درمورد پیک نیک مهد کودک رضا بنویسم که جمعه 3 هفته پیش رفتیم تو پارک پرواز. خیلی جالب بود. برای من و مهدی جالبتر از رضا. چون رضا همیشه در حال بازی است ولی من و مهدی فرصتی برای جدی و خوشحال و برای دل خودمان بازی کردن پیدا کردیم. مامانا یه طرف باباها یه طرف، خاله جون خاله بازی کردیم. باباها دستها را بردند بالا و تونلی درست کردند مامانا و بچه ها از توی آن رد میشدند. رضا کمتر قاطی شد و دوست داشت با بچه ها تو چمن سر بخورند و تاب و سرسره بازی کند. عمو زنجیر باف، موش بدو گربه بدو و بازیهای دسته جمعی دیگر که همه با هم بازی میکردیم. و در آخر یک عکس یادگاری حسابی که بابای آمین گرفت.
- در هفته پیش یعنی از 24 تا 29 آبان در مهد رضا نمایشگاه کتاب بود. در همان سالنی که جلسات برگزار میشود بچه ها بازی میکنند و ناهار میخورند. خوبی نمایشگاه این بود که بچه ها فرصت داشتن با مامانا بنشینند و همانجا کتاب بخوانند و اینکه پری جون هم کمک برای انتخاب و حتی روش استفاده خاص بعضی هاشان هم توضیح میداد. خوبی این مدل کارها در مهد این است که مهد فضا و معنی دیگری غیر از نگهداری و مدرسه برای بچه ها پیدا میکند تا در کنار مامانا حس یک خرید و مطالعه در مهد را هم تجربه کنند.
- گاهی روزهایی که با رضا از مهد می آییم خانه دوتایی مان اخلاق سگی داریم و این رابطه ناجور سپری کردن آن بعدازظهر و شب را خیلی سخت میکند. دوتاییمان انرژی نداریم البته رضا که کم پیش می آید انرژی نداشته باشد ولی گاهی انرژی از نوع خراب کن خیلی دارد. به ناچار مهدی هم که می آید با خانه ی گیس کشی مواجه میشود. ولی بعضی روزها هم هست که من و رضا دوتاییمان سرحالیم، تندتند همدیگر را میبوسیم دوستت دارم میگوییم. برای بازی کردن فکرمان را به کار می اندازیم و وقت میگذاریم.حالا غرض اینکه کاش میتوانستم pattern این روزهای خوب و خوش اخلاقی را کشف کنم تا بتوانم تقویت و تکثیرش کنم.
- امروز با مادر یکی از همکلاسی های رضا آشنا شدم سر همین کفشهای طبیِ کوفتی. جالب بود برایم با اینکه خانه دار است ولی دخترش تا ساعت 4 در مهد میماند. نمی دانم که من اگر روزی خانه دار باشم این محبت را به فرزندم میکنم که او را مانند بچه مادر شاغلها، زیاد زیاد در مهد نگذارم؟!!!

۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

زندگی میکنیم

داشت زندگی میکرد. مادر خانواده 5 نفره بود، اصلا داشتند اقامت یک کشور خارجی را میگرفتند، حتا بلیطشان را هم گرفته بودند که یکسر بروند ولی... نشد. داشت زندگی میکرد برای دخترانش نقشه میکشید داشت بار و بندیل را میبست. ولی ... نشد.
---
داشت زندگی میکرد. پدر یک خانواده 4 نفره بود. تازه بازنشست شده بود ولی سرش با ورزش و کمی کار مشغول بود. دخترش را به دانشگاه فرستاده بود و پسرش را داشت میفرستاد. داشت زندگی میکرد که یک دفعه...
---
داشت زندگی میکرد، پدر یک خانواه سه نفره. تئاتر و هنر زندگیش را رنگین کرده بود، سرش حسابی با نشر و نمایشگاه گرم بود و وقت خالی نداشت؛ ولی...
---
خیلی چیزها به خواستن یا نخواستن ما نیست. مریضیست میاید و گریبانت را چنان میگیرد که مجبور میشوی تار و پود زندگیت را بر اساس آن بچینی. بروی یکهفته در بیمارستان بخوابی و شیمی درمانی شوی.
زندگی تک تک لحظاتیست که نفس میکشیم، خوشبختی توان استفاده و لذت بردن از همین تک لحظه هاست. خدایا عافیت و سلامت در زندگی را نصیب آنها و ما بکن.

۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

یک روز خوب با حس خوب

امروز خیلی روز خوبی بود یعنی خیلی حس خوبی داشتم. خودم هم صبح که رضا را داشتم بیدار می کردم از خودم تعجب کردم که چقدر دارم با لذت رضا را نوازش و از خواب بیدار میکنم. احساس کردم اگر عجله نکنم چه لذتی میتوانم از زندگی و اتفاقات ساده و معمولی آن ببرم.
مهد رضا هر هفته جلسه برای والدین میگذارند یک هفته برای مادران و هفته ی بعد پدران. جلسه پیش را نتوانستم شرکت کنم وامروز هم تا نزدیکهای ساعت چهار که داشتم از شرکت در میامدم یاد جلسه نبودم با خودم گفتم این هفته را حتما باید بروم. وقتی رسیدم مهد دیدم که گلناز جون تا آخر جلسه ی مادرها هست تا بچه های مادرهای شرکت کننده در جلسه را نگه دارد و کلی خوشحال شدم.
جلسه خیلی خوبی بود هرچند باز مثل خیلی از جلساتی که شرکت میکنم حرفهایی برای گفتن داشتم که نزدم. خانم شیبانی واقعا حرفهایی برای گفتن دارد و حسابی پر است از تجربه. حتی حرکت تک تک اجزای صورتش در پاسخ به حرفهای آدم حساب شده و تجربه شده است. اینکه چقدر با اشتیاق و فهمیده رفتارهای ناهنجار بچه ها را تشخیص میدهند و برای اصلاح آن از روشهای استقامتی و حل مسئله ای استفاده میکنند خیلی برایم جذاب بود.
احساس میکنم کادر مهد دلشان برای جامعه میسوزد تا اینکه هر هدف دیگری از اداره مهد داشته باشند و این حس خیالم را آسوده میکند. موضوع جلسه کنترل خشم بود.اینکه باید خشم را مدیریت کرد و از این مدیریت لذت برد. اینکه آرامش در خالی شدن بعد از بروز عصبانیت نیست بلکه در لذت از مدیریت هیجان خودم است. در شادمان شدن از رشد توانایی من در کنترل رفتار خودم و اطرافیانم است. چند مورد از حرفهای مطرح شده را خلاصه مینویسم:
- وقتی بچه گرسنه، تشنه، خسته یا خواب آلود است وقت تربیت کردنش نیست.
- سعی کنیم رفتار و گفتار نداشته باشیم که دارد ترس از قضاوت دیگران را به بچه القا میکند. مثل بقیه چی میگن اگه تو ...
- مسئله را طرح کنیم خودش حل کند. "خودت چی فکر میکنی؟"
- مواظب بشیم نگرانی خودمان از دست و پا چلفتی شدن بچه ها را به آنها بروز ندهیم "نکنه نتونی؟"
- بچه ای در برابر دعوا و جیغ مادر چنین پاسخی بهش داده بود: "مامانی نیوشا جون هم داد میزنه تو مهد ولی چشماش مهربونه! "(نه مثل تو مامانی)
- در آینه چهره ی خشمگین و عصبانی خود راببینیم که بچه ها و اطرافیانمان با چه قیافیه ای ما روبرو هستند.
-بعضی اوقات لازم است یک کاری غیر عادی با بچه انجام بدهیم تا حواسش جمع شده و حرف را بشنود.
- در موقعیتی که مثلا بابا بچه را زده و بچه به مامان پناه می آورد هرچند که زدن کاملا کار اشتباهی است برای حمایت از رفتار پدر به بچه میگوییم: "ببین چی کار کرده بودی که بابای مهربونت این کارو باهات کرده. ببین چی باعث شده که تو این کار رو کردی؟" و به فکر بیاندازیمیش.
- در پاسخ در کم حضوری پدران در کنار خانواده و بچه ها : "سهمیه ی یک ماه را آیا میشود یک روزه خورد؟!!"
- در مهد به بچه ها که همدیگر را میزنند میگویند "حیوانات فقط کتک میزنند"، که یکی از بچه ها در جواب کتک خوردن از مادرش این جمله را اصل قرار داده بود که مامانش دارد اشتباه میکند.

و خبرهای خوب دیگری هم بود که مهدی برایمان آورده بود.