۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

اتفاقهای اول دی ماه

تو هفته اول دی برام چند تا اتفاق مهم افتاد.
- رویا را بعد از هفت سال دیدم از روزی که باش قرار گداشته بودم که بیاد پیشمون همش داشتم فک میکنم چقدر عوض شده و فک میکردم چقدر موضوع هست که تو این مدت راجع بهشون با رویا حرف نزدم. بعد هم فک میکردم احتمال زیاد به خاطر دردسرهای و سرشلوغی هایی که داره کنسل میکنه که خوشبختانه این کارو نکرد. اون روز با اینکه سعی کردم دیر از سر کار خارج نشم و سرحال خونه برسم ولی باز به سردردی ناجور دچار شدم. با این وجود شب خیلی خوبی بود.
- بعد از طی چندین دوشنبه ی استرسناک در طول این دو سال کاری، بالاخره آخرین دوشنبه هم آمد و رفت و تیم پروژه مون تو شرکت آخرین فاز رو هم پاس کرد. و من دیگر دارم نفس میکشم. حضور من تو این آخرین جلسه کلی برام دردسر شد با اینکه روز قبلش با رضا و مامان دوستش هماهنگ کرده بودم که بعد از مهد رضا رو ببرم پیش اونا تا رضا با دوستش ماهان بازی کنند و مامانی برود به این جلسه برسد ولی رضا بعد از مهد گفت نه من نمیرم خونه ی اونا ماهان باید بیاد خونه ما.... خلاصه با اقا رضا به طرف جلسه روانه شدیم و تو ماشین رضا خوابید و یکی از بچه های شرکت اومدن پیش آقا رضا تو ماشین تا مامانی حداقل به نیمه دوم جلسه برسد.
- اتفاق خوب دیگه سکونت 50 درصدی مامان بزرگ رضا در تهران است که ایشالا گوش شیطون کر اگر خدا بخواد اشرف جون بیاد تهران و تو خونه ای که تازه اینجا خریدن و البته اگر بابابزرگ هم رضایت بده، حداقل چند وقت یکبار بیان و بمونن.
+قراره اول هر ماه مهدکودک رضا پیک نیک بزارن و بریم بازی کنیم. اول دی رفتیم و خیلی هم خوش گذشت.
+ باز هم نمره مثبت هایی برای مهد رضا کشف کرده ام که دلم را بسیار آسوده میکند از فضایی که رضا وقتی با من نیست در آن تنفس میکند.
+ تعداد پستهای سال 2010 وبلاگمون به نسبت پارسال 12 تا رشد داشته به نظرم همینکه روند صعودی داشتیم خیلی خوبه ;) به عبارتی حدود هفته ای یکی رو داشتیم.

۴ نظر:

معصومه گفت...

تبریک واسه اومدن مامان بزرگ رضا به تهران، حتی اگه هرچند وقت یکبار هم باشه کلی غنیمته.
راستی تحویل پروژتون هم مبارک خانم مهندس :)

ناشناس گفت...

YOOOOOOHOOOOOOO :)
Tavaloddet Mobarak Agha Reza :)

Dar Panahe Parvardgaare Pedar Salamato Movafagh Baashi Dooste Koochak va Doaye Kheiram Badraqe Zendegit va Zendegiye Pedar va Madar Basheh

ناشناس گفت...

Bale Midoonam Ye Koochooloo Dir Shod ama Takhir amdi Bood baraye Suspense ;)

سارا گفت...

مرسی معصومه جان.
ممنون عموی رضا.