۱۳۸۵ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه


سلام
بعد از قرنی. امروز نسبتا خیالم راحته و می تونم وبلاگ بنویسم. دیروز پروژه آخرین درس فوق رو تحویل دادم و فقط مونده پایان نامه که اونم باید تیر ازش دفاع کنم. بودن ملیحه کنارم خیلی خوبه. موضوع تزمون خیلی شبیه است و کار مشترک زیاد داریم . دکتر هم چون اگه بتونیم نتیجه خوبی از تزمون بگیریم کلی نونش تو روغن میشه خوب تحویلمون میگیره البته به طور نسبی چون بالاخره در حد آدمای شریف دیگه قرار نیست که ما رو لوس کنه. یه ذره جواب سلام رو مثلا بلندتر میده.
2 هفته پیش خاله ام اومد تهران تا یه عمل روتین قلب انجام بده با نرگس اومده بود ما هم رفتیم ترمینال و آوریمش و رسوندیمش خونه دایم و آخرین بار که دیدمش لحظه ای بود که نرگس دستش رو گرفت از پله های برج دایی بردش بالا. خاله در روز سوم عملش از دنیا رفت خیلی غم انگیز بود چون همه خصوصا خودش آماده ی پذیرایی بعد از عملش بودن. من از ترس به هم ریختن اوضاع شیر رضا هنوز سیر گریه نکردم.
در ضمن رضا الان 109 روزشه.