این بلاگر هم خودش رو کشت تا این post رو آورد!
واقعا من نمیدونم چرا خط تلفن ما باید نصف خطهای دیگه پهنای باند داشته باشه(26k) خیلی زیر دیش نشستیم که تلفنمون هم نصفش میکنه!!!!
دیشب یکی از دوستای مهدی اینجا مهمونمون بود که 7-8 سال بود همدیگر رو ندیده بودن من که لذت بردم مهدی هم البته! ولی من نمیدونم نسبت به دوستای قدیم خودم اینقدر احساس ندارم و شاید هم انقدر از هم دور شدیم که تصور دوباره دیدنشون در ذهنم نمی گنجه.
۱۳۸۳ مرداد ۸, پنجشنبه
۱۳۸۳ تیر ۲۹, دوشنبه
سلام وقتی یه مدت نمی نویسم، برگشتن و دوباره نوشتن برام سخت می شه و از دستم در میاد چیا رو مینوشتم.
این وبلاگ خورشید خانوم خیلی جالبه. من هر دفعه می خونم باز کف میکنم که چه قدر راحت مینویسه. من خودم کلا آدم خود سانسوری هستم چه برسه دیگه به وبلاگم.
هفته ی عجیب غریبی بود که رفت. کلا احساس میکنم تابستون متفاوت و غیرقابل پیش بینی رو داریم. اتفاقای زیادی ممکنه بیفته. و میتونه همه چی بی سروصدا و هیچ هیجانی بگذره که امیدوارم اینطور نشه و تغییرات زیادی به وجود بیاد.
نمی دونم چرا هیچ کس کلاس خونه داری نمی ذاره یا یک نرم افزار مدیریت خانه مثل MS peoject تولید نمیکنه. یه چیزی مثل Home Project حالا در حد تئوری یکی بگه چه طوری میشه یه آدمِ مرتب بود و همیشه غذای حاضر، خونه مرتب، لباس های شسته و اتو شده و... با کمترین هزینه زمانی داشت. به هرحال من از هر پیشنهاد تکنولوژیک استقبال میکنم.
این وبلاگ خورشید خانوم خیلی جالبه. من هر دفعه می خونم باز کف میکنم که چه قدر راحت مینویسه. من خودم کلا آدم خود سانسوری هستم چه برسه دیگه به وبلاگم.
هفته ی عجیب غریبی بود که رفت. کلا احساس میکنم تابستون متفاوت و غیرقابل پیش بینی رو داریم. اتفاقای زیادی ممکنه بیفته. و میتونه همه چی بی سروصدا و هیچ هیجانی بگذره که امیدوارم اینطور نشه و تغییرات زیادی به وجود بیاد.
نمی دونم چرا هیچ کس کلاس خونه داری نمی ذاره یا یک نرم افزار مدیریت خانه مثل MS peoject تولید نمیکنه. یه چیزی مثل Home Project حالا در حد تئوری یکی بگه چه طوری میشه یه آدمِ مرتب بود و همیشه غذای حاضر، خونه مرتب، لباس های شسته و اتو شده و... با کمترین هزینه زمانی داشت. به هرحال من از هر پیشنهاد تکنولوژیک استقبال میکنم.
۱۳۸۳ تیر ۱۱, پنجشنبه
از وقتی لیست کتابهای خواندنی رو دیدم و اینکه هیچکدوم رو کامل نخوندم نا امید شدم . نمی دونم این کتابهایی که من می خونم چه رنکی دارن ولی من از لم دادن رو تخت و تنهای تنها و بدون وجود هیچ صدایی کتاب خوندن به شدن لذت می برم. و این کار رو اصلا با کار کردن پشت میزی صبح تا عصر قابل مقایسه نمی دونم.
امروز یک کتاب خوندم از گیتا گرکانی به اسم "هیچ کس توی آیینه نیست" ناشرش نوروز هنر یه مجموعه داستان کوتاه بود دو سه تاش به طور جدی خنده دار بود ولی خیلی گیر داده بود به اینکه آدما از یک سری کارهای تکراری زندگی مثل مهمونی رفتن، مهمونی دادن، شفاف نبودن و ادای رضایت درآوردن و ... که خسته می شن یه خورده دیوونه می شن. شایدم خودکشی کنن. خیلی ساده و حتی در یکی دو صحنه توضیح داده بود. راجع به مردن هم یه جاهایی توصیف کرده بود که انگار یکی قشنگ براش تعریف کرده. نمی دونم ولی به نظرم هنر صحنه سازیش جالب بود.
امروز یک کتاب خوندم از گیتا گرکانی به اسم "هیچ کس توی آیینه نیست" ناشرش نوروز هنر یه مجموعه داستان کوتاه بود دو سه تاش به طور جدی خنده دار بود ولی خیلی گیر داده بود به اینکه آدما از یک سری کارهای تکراری زندگی مثل مهمونی رفتن، مهمونی دادن، شفاف نبودن و ادای رضایت درآوردن و ... که خسته می شن یه خورده دیوونه می شن. شایدم خودکشی کنن. خیلی ساده و حتی در یکی دو صحنه توضیح داده بود. راجع به مردن هم یه جاهایی توصیف کرده بود که انگار یکی قشنگ براش تعریف کرده. نمی دونم ولی به نظرم هنر صحنه سازیش جالب بود.
اشتراک در:
پستها (Atom)