از مشکلات کار کردن در ایران این هست که همکاران، مشتریان، کارفرما، رئیس و در نهایت خودت بلوغ کافی برای "همکاری" را ندارند. این در ذهن من بزرگترین عیب برای کار (فعالیت) کردن در ایران (و بعضی وقتا نفس کشیدن در ایران) هست. بنابراین اگر شما، به عنوان مشتری، رئیس، مرئوس ... کمی بلوغ بالاتری داشته باشید، قطعا بیشتر از بقیه اذیت خواهید شد. البته نمیخواهم بگویم که این مساله صرفا در کشور ما وجود دارد، نقطه اساسی این است که در عرف اجتماع ما، حداقل بلوغ، متوسط بلوغ، و انحراف معیار بلوغ افراد در شرایط مساعدی قرار ندارد. بنابراین جمع مردم، انتظارات رشد دهندهای از تو ندارند.
کشور ما با توجه به حالت بستهای که دارد مسیر بلوغ را به کندی طی میکند. منظورم از بسته بودن این است که تو وقتی قدم به خارج از این مرزها میگذاری، چنان تنوعی از همهچیز میبینی که خود همین تنوع تو را رشد میدهد. در ایران، به هر جهت، تنوع- به خصوص تنوع آدمها- کم هست. البته حرف این نیست که چرا بقیه بلوغ کمتری دارند، حرف این است که چرا آن حداقل بلوغ مورد انتظار در دور و بر آدم یافت نمیشود.
افراد کمتری میبینی که میتوانی از آنها یاد بگیری! این خیلی دردناک است. شاید هم بر عکس، چنان تربیت شدهایم که افراد با دانش یا تجربهی بالاتر از خود را نمیتوانیم ببینیم (تشخیص دهیم)! که قطعا یکی از مشکلات "تشخیص" دانش یا تجربه است. به هر صورت این مشکل وجود دارد.
در تناقض بین رشدیافته بودن (خواست درونی) و همرنگ عرف شدن (فشار اجتماع)، فشار اجتماع که هیچ گاه تمام شدنی نیست و حداقل نسل ما و چند نسل بعدی را هم تا رسیدن به یک حد معقول از بلوغ اذیت خواهد کرد. در این شرایط، و برای کاستن از هزینهی قبول این تناقض، افراد رشد یافته، یا هجرت میکنند، یا همرنگی را ترجیح میدهند و یا ... .
کشور ما با توجه به حالت بستهای که دارد مسیر بلوغ را به کندی طی میکند. منظورم از بسته بودن این است که تو وقتی قدم به خارج از این مرزها میگذاری، چنان تنوعی از همهچیز میبینی که خود همین تنوع تو را رشد میدهد. در ایران، به هر جهت، تنوع- به خصوص تنوع آدمها- کم هست. البته حرف این نیست که چرا بقیه بلوغ کمتری دارند، حرف این است که چرا آن حداقل بلوغ مورد انتظار در دور و بر آدم یافت نمیشود.
افراد کمتری میبینی که میتوانی از آنها یاد بگیری! این خیلی دردناک است. شاید هم بر عکس، چنان تربیت شدهایم که افراد با دانش یا تجربهی بالاتر از خود را نمیتوانیم ببینیم (تشخیص دهیم)! که قطعا یکی از مشکلات "تشخیص" دانش یا تجربه است. به هر صورت این مشکل وجود دارد.
در تناقض بین رشدیافته بودن (خواست درونی) و همرنگ عرف شدن (فشار اجتماع)، فشار اجتماع که هیچ گاه تمام شدنی نیست و حداقل نسل ما و چند نسل بعدی را هم تا رسیدن به یک حد معقول از بلوغ اذیت خواهد کرد. در این شرایط، و برای کاستن از هزینهی قبول این تناقض، افراد رشد یافته، یا هجرت میکنند، یا همرنگی را ترجیح میدهند و یا ... .