۱۳۸۷ مرداد ۱۶, چهارشنبه

کم کم باید از مقطع دکترا خداحافظی کنم. با نهایی شدن وضعیت دو تا از مقالات ژورنالم و نوشتن پایان نامه- کم کم به بخشهای اخر این مقطع نزدیک میشم. هر چند که بالاخره خود دفاع کردن هنوز مانده و با این وضعیت شاید به مهر ماه هم بکشد (واینجوری یک ترم دیگر هم الکی به سنوات ما افزوده گردد) . تازه بعد من میمانم و یک شروع دیگر.

هر چند که شاید اتمام دوره دکترا میتواند خوشحال کننده باشد ولی فک نمیکنم بهره ی من از اتمام بیشتر از مضار آن در میان مدت باشد! آیا؟ به هر حال یک "پایان" در حال "شروع" است و امیدوارم پس از دفاع بتوانم مطلب "آغاز یک پایان" رو در این وبلاگ قرار دهم.
سوالات سختی هم برای من شروع میشود. با سربازی چه کنم؟ بله من هنوز سربازی پاس نکردم. هیات علمی بشوم و یا کار و بیزنس؟ واقعیت اینه که من آدم فنی و آکادمیک و اجرایی هستم و از طرفی به شدت با ساختار مایوس کننده و کهنه ی دانشگاه ها مشکل دارم. اینکه هر هفته دوبار بروم و یک درسی را به دانشجوها ارائه کنم برایم قابل تصور دائمی نیست. بعضی وقتا فکر میکنم من برای بیزنس ساخته شدم و بهتره نرم سراغ صرفا کارهای آکادمیک. کلی ذوق میکنم وقتی میتونم ایده های بیزنسی رو تو شرکتی که الان توش مشغول هستم بپرورانم و کلا کاربردی تر تحقیق کنم! من همیشه ادمی بین محض و کاربرد بودم ولی محض صرف منو هیش وقت جوگیر نمیکنه که کار اجرایی و کاربردی نوآورانه میتونه بکنه.

مهدی



۱۳۸۷ مرداد ۱۳, یکشنبه

این روزها برای اینکه ادم تو ایران اعصابش راحت باشه- باید سعی کنه به مملکت و کشور فکر نکنه و در مورد اون با کسی ابدا بحث نکنه.
سعی کنه در مورد مسکن- اجاره خونه- اینترنت- برق-گرانی و تورم-برنامه های تلویزیون ایران-حرفی نزنه
یاد بگیره چه جوری الکی خوش باشه- کمی پاچه خوار باشه- کمی دو رو باشه- کمی ناصاف باشه- کمی بی انصاف باشه

و حواسش باشه که برای کار- دستی در دلالی هم داشته باشه.

در این صورت هست که میتونه تو شرایط فعلی ایران کمی شاد باشه. اره دقیقا موافقم که با این خصلتها میشه الان شاد بود.